پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۵۱۲

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

بحضرت آورند، جمله را چون برسیدند آزاد کرد و اصفهبد بهاء الدّین شهردار لفور شانزده سال بود که بقلعۀ کوزا محبوس بود، از معارف قدیم و امرای کبیر او مانده بود خلاص داد و جملۀ پادشاهی لفور برقرار اوّل بدو سپرد و گله‌های گاو و گوسفند و مادیان بخشید و خدمتکاران او هرجا که بودند حکم رفت که با او سپارند، و از حدّ گرگان تا ری شاه را مسلّم و مستخلص شد، چوی کارهای این طرف را نسق و ضبط‍ پدید آمد بازگردید و برودبست و دونکا آمد و او را علّت نقرس پدید آمد بود، آنجا دیگر باره درد گرفت، لشکر جمع کرد، امیر شکار قراسنقر و سابق الدّوله و امیر شهریار را بدماوند فرستاد تا قلعۀ پیروزکوه مستخلص کنند، تتق نام امیری از آن سلطان آنجا بود و سراج الدّین لقب، تتق ایشان را در آن ولایت نگذاشت، شاه را معلوم شد، بفرمود تا امیر سیف الدّین سابق الدّوله رستم و پادشاه گرشاسف بن خورشید با امیر آخور و امیر شکار لشکر آنجا کشند، چون حشم بپایان قلعه رسید سراج الدّین تتق قلعه را گذاشته بخوارزم شد و تتق با سواری دویست از فصیل بیرون افتاد که بر حشم شاه زند، لشکر او را گرد فروگرفتند و حمله‌ها برده، عاقبت اسیر آمد، او را بند نهاده بمقام دونکا پیش شاه آوردند، فرمود تا بند بردارند و یرغش مقطع مرزاناباد او را بخود قبول کرد، با خانۀ خویش برد، قلعۀ پیروزکوه علوی جمال الدّین محمّد نام بدست فروگرفت، حشم شاه دو ماه بمحاصرۀ قلعه مشغول بودند تا مستخلص کردند و علوی بخدمت آمد و شاه مهریران با مواضع متفرّق او را بنان قرار داد، چون اتابک ابو بکر از ری بازگشت کلجه گفتند ترکی بود که بندۀ پدر او بود، او را گرفته داشت، از بند بگریخت و لشکر عراق بر او جمع شدند چون آیتغمش و منگلی و منکبه و عزّ الدّین قیتبه۱ وصتماز و امیر علم جمال الدّین ملک عراق بگرفتند بر خویشتن قسمت کردند و پیوسته پیش شاه رسولان فرستادند که ما بنده و فرمان‌برداریم و عراق نیز هم ملک تست و از شاه عهد موافقت استدعا کردند، مبذول داشت و از طرف عراق شاه را هیچ اندیشه نماند، لشکر بیرون تمیشه کشید، چون بدیه لیمسک سدن رستاق رسید اصفهبد رکن الدّین کبود جامه با هردو پسر محمّد و اسفهسلاّر نام بخدمت شاه آمد و آن‌روز آنجا شراب خوردند و جشن کرده،

________________________________________

(۱) - کذا در الف، در ب این جمله‌ها نیست.