پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۵۰۵

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

برنشست که بفلان جای خواهیم شد از اسب فرود آمد و قتلغ اینانج را فرود آورد و سر او برگرفت بخوارزم فرستاد و همدان و جملگی ولایت با تصرّف خویش گرفت تا نقیب النّقباء عزّ الدّین یحیی ری التجا بدار الخلافه کرد و امیر المؤمنین ناصر لدین اللّه سلطان الوزراء مؤیّد الدّین بن القصّاب را با لشکر عرب و پرچم و خوزستان و اربل بعراق فرستاد تا بری بیامدند و خوارزمیان بکلّی گریخته و کشته شدند، اصفهان بسنقر طویل دادند و او بکشتن رئیس خجندی بدان ولایت مستقیم شد و سراج الدّین قایماز بندۀ اتابک محمّد را بکشتند و مؤیّد الدّین بری رسید و شاه اردشیر رسول فرستاد و امیر کبیر ناصر الدّین ممطیر را که در خدمت مؤیّد الدّین بود با عزّ الدّین یحیی پیش شاه فرستاد با اسبان تازی و جامه‌های بغدادی و از امیر المؤمنین بسیاری شفقت و عاطفت در حقّ اردشیر شاه فرانمود، چون ماهی چند برآمد بر این سلطان اعظم صدهزار عنان بعراق آورد، مؤیّد الدّین برخاست با همدان شد و رنجوری پدید آمده بود، سلطان بمزدغان فروآمد و میاجق را با سی‌هزار مرد بهمدان فرستاد، لشکر خلیفه پیش باز آمدند و فوجی را از حشم سلطان زده و هزیمت کرده و در آن روز از رنجوری مؤیّد الدّین فرمان یافته بود و دفن نکرده، چون میاجق بدید که مقدّمۀ او را شکسته پناه با کوه کرد با جمعیّت بسیار و مهلت داد تا لشکر خلیفه بغارت مشغول شدند و اوّل پیش سلطان بمزدغان خبر رسیده بود که لشکر ما را شکستند، فرموده بود تا جهازها راست کنند بپای هزیمت تا در عقب قاصد میاجق رسید بر فتح و نصرت، لشکر و علم و موکب بهمدان کشید و بفرستاد تا سر مؤیّد الدّین بردارند و بخطا برند و طلب سیّد عزّ الدّین یحیی که این فتنه و آشوب انگیخته بود میفرمود، متواری جایی بیافتند، او را بسته پیش سلطان اعظم بردند، گفت سیّدی چون می‌بینی خویشتن را، و در دل سلطان نبود که او را هلاک کند، او از سر تهوّر و گرم مزاجی که در طبیعت او مرکوز بود گفت خویشتن را چنان می‌بینیم که حسین بن علی را، سلطان از این در طیره شد و فرمود تا سرش برداشتند و بری فرستاد در مدرسۀ عماد وزّان که دشمن سیّدی بود فروآویختند، این ساعت تن و سر سیّدی بقم بمشهد مطهّر بنت الامام کاظم