پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۵۰۳

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

پیش سلطان طغرل فرستاد و دختر او را برای مهتر پسر خویش شرف الملوک بخواست، و موافقت افتاد که او بخوار آید از آنجا بسطام دامغان با تصرّف گیرد و منتظر باشند تا سلطان محمود بخراسان آید و نیشابور از سلطان بازستاند و خراسان را با سلطان شاه محمود دهند، و بر این عهد سوگند رفت، و اصفهبد بفرستد و گرگان با تصرّف خویش گیرد تا بر او اعتماد کنند، هنوز سلطانشاه بخراسان نیامده اصفهبد بفرستاد و گرگان بغارت فرمود کرد و حصار خراب کرد و شهر بسوزانید و سلطان اعظم روی بسرخس نهاد و مدّتی آنجا بماند تا برادر مصاف دهد و از آن شاه دو قاصد آنجا بودند تا عرض کنند که گرگان سوختیم و خلاف ظاهر کرده، شب عید رمضان سلطانشاه را قولنج گرفت، نیمشب جان بحقّ تسلیم کرد و سلطان اعظم را خبر دادند بمرو شد، جمله استقبال کردند و تعزیت برادر داشت و او را بصندوق نهاده و نوبت و طبل و علم نگونسار با خوارزم فرستاد و دفن فرمود و از آنجا با لشکری جرّار باسترآباد آمد و پیش شاه رسولان فرستاد چون خطیر پهلوان و خواجه قرنفل و امرای معروف و با اصفهبد عهد کرد بر آنکه فرزندی را بخدمت فرستد، اصفهبد در این وقت بمقام آلامه سر ترجی بود، رسولان را بازگردانید و پیش طغرل فرستاد که سلطان سعید آمد و با من قراری نهاد و روی بعراق دارد، باید که تو از پیش برخیزی که هرکس را که بعراق بگذارد و بازگردد چون بازآیی پیش تو نایستد، سلطان طغرل فرستاد که بهمه حال مصاف خواهم داد، چون سلطان اعظم مالک رقاب الامم صاحب قران عالم از خوار بگذشت قتلغ اینانج و میاق و بدر الدّین قراگوز با امیر اقجه‌دار کلی مقدّمۀ لشکر بودند و طغرل بر کوهی که گنبد شهنشاه فخر الدّولۀ دیلم بدان متّصل است ایستاده بود و آن شب شراب خوردن بروز کشیده و هنوز مست بی‌هوش، با سواری دویست چون لشکر بدید بزیر راند تا بر مقدّمه زند، بوقت حمله بندگان او جمله عنان بازکشیدند، او با سواری ده با لشکر سلطان حمله آورد، او را گرد فروگرفتند و عزّ الدّین میاق نیزۀ بر او زد و امیری دو دیگر یار شدند او را از اسب درآوردند و قتلغ اینانج در حال فروآمد و سر او برداشت، هم بر اثر خبر سلطان برسید، سر او پیش بار بردند گفت نبایست کشت و چون بجثّۀ او رسید بفرمود تا از آنجا برداشت و بری ببازار