پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۵۰۲

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

نکرد تا بری آمد و شرف فراوی را گفت فرزند من بزرگ شد و مرا برگ صحبت طغرل نیست و جملۀ عراق خود پسر مرا می‌باید که باشد، شرف او را بر خدمت خداوند سلطان اعظم شهنشاه سعید تکش بن ایل ارسلان تحریض کرد تا او ملاطفه می‌نبشت و روز بروز خدمتی‌ها از طرایف عراق پنهانی میفرستاد و جامه‌های زر کشیده و دوبیتها و قطعه‌ها لایق عاشق و معشوق برنبشته و سلطان سعید قدّس اللّه روحه از لطافت طبع و میل و رغبتی که او را بزنان بود بمجلس شراب درپوشیدی، این خبر بشاه اردشیر رسید و او هم دوست طغرل بود و هم از قتیبه اکراه داشت، پیش سلطان رسول فرستاد و این حال کما هی بازنمود، طغرل از او بمنّت داشت و شبی از شبها ریسمان در گردن او فرمود کرد و بیاویخت، تا این خبر بسلطان سعید شهید رسید لشکر کشید و بری آمد و قلعۀ طبرک بگرفت و تا ساوه لشکر او برسیدند و طوغاج نام امیری را که از کبار امرای خوارزم بود بری شحنه کرد و بقلعۀ طبرک مردان خراسانی پدید آورد و بازگشت و با خوارزم شد که سلطان شاه از مرو تاختن تا بدر خوارزم برده بود، سلطان طغرل بری آمد و از شاه اردشیر مدد خواست بر محاصرۀ قلعۀ طبرک، چون مدد او رسید خود قلعه ستده بود و طوغاج رنجور بود همان روز بر جنازه نهاده بیرون آوردند تا اتّفاق افتاد که شاه را این حال بازنمود که قلعۀ طبرک را عمارتی دیگر خواهم کرد، فرمود که آن قلعه را پست کنند چنانکه هرگز عمارت نتوان کرد که آن نامبارک قلعه‌ایست. چنانکه اصفهبد فرمود طغرل قلعه را خراب کرد و از آن تاریخ کسی را رغبت عمارت آن نبود، تا قتلغ اینانج از سلطان بگریخت، با عزّ الدّین میاق و قراگوز بدر الدّین لقب و دیگر امرای پدر او با خوارزم شد و سلطان عالم پیشین سال بدربند تمیشه آمده بود و بدیه اسفید دارستان لشکرگاه زده و بیرون تمیشه جمله خراب کرده و گفت رئیس بسطام و دامغان و معارف آن ناحیت را با من سپارد که من ملک عراق خواهم گرفت، سر راه منست مرا برای علوفه میباید و شاه این سال با کشیت و سرخاب کلاده بالای ساری شده بود لشکرگاه کرده، از ضرورت رئیسان را با جملۀ معارف پیش او فرستاد و ولایت سلطان با دیوان خویش گرفت و شحنه بنشاند، اصفهبد را هرروز ملکی بازگذاشتن و نعل بها دادن سخت بود، اصفهبد اردشیر بن اردشیر را