پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۴۹۷

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

و گفت راست میگویی اکنون تدبیر چه باشد؟ گفت این را روزگار و مهلت باید تا حکم حقّ جلّ جلاله چیست، هم در این مدّت بشهر ری اتابک رنجور بود، در آن رنجوری فروشد و پیش اصفهبد فرستاد علی وجیه را که من رفتم فرزندان را بتو سپردم و ترا همسایۀ نیک بودم با ایشان همان پیش گیرد که بوفات پدر تو با تو پیش گرفتم، او را از ری برگرفته بهمدان بردند و بمدرسۀ اتابک ایلدگز که پدر او بود دفن کرده و خبر گذشتن او ببرادر قزل ارسلان عثمان رسید بأرّان و او را برخلاف این برادر سه پسر مانده بود اتابک ابو بکر و قتلغ اینانج و امیر امیران، اتابک ابو بکر را عمّ قزل ارسلان بزاهده خاتون سپرده بود، بفرزندی داشت، و قتلغ اینانج و امیر امیران هردو از دختر اینانج سنقر قتیبه نام بودند، امیر امیران بشروان افتاد و از آنجا پیش طامارا ملکۀ ابخاز شد و لشکر گرفت با ابو بکر مصاف داد همانجا فرمان یافت و آن قصّه دراز است، و قتلغ اینانج با مادر بماند، اتابک قزل۱ ارسلان عزیمت عراق کرد و سلطان طغرل بساوه بود، چون او برسید طغرل از او بگریخت، پناه بخانۀ اصفهبد کرد بمقام فلول و روس و آیبه و بشیر و سونجبه و قراگوز و میاق با او یار شدند، در اوّل مجلّد کتاب نبشتیم که میان شاه و اتابک پیغام و جواب چه بود،۱ سلطان طغرل پادشاهی متهوّر و خودکامه و مغرور و خون‌ریز بود و اتابک قزل را همّت و مروّت چنان بود که اثیر اخسیکتی و نظامی گنجۀ و ظهیر فاریابی و مجیر بیلقانی و اشهری و جمال خجندی و عبد الرّزاق و نجیب زنگانی در قصاید و مدایح او شرح داده‌اند، و روس و آیبه و امرائی که با طغرل بودند گفتند که ما ترکیم، ما را غارت و تاراج باید و بمازندران مسلّم نشود از اینجا بطرفی باییم شد، او را بر آن داشتند که بدامغان و بسطام بیرون شود، ناگاه از فلول کوچ کردند و بر راه ایستاده پیش شاه آمدند که سلطان بدربند رسید و مردم تو راه نمی‌دهند، گفت بگویید تا راه دهند که برود، چون بدامغان رسید، و آن ولایت هنوز بحکم شاه اردشیر بود، مثال نبشت تا چندانکه آنجا باشد علوفه دهند و با قزل ارسلان عهد کرد و خواروری با دیوان گرفت و بدوازده هزار دینار رازی آن روز قلعۀ انبامه از امیران قصران بنایبان خویش سپرد، و اتابک عمارت قلعۀ طبرک

________________________________________

(۱) - قسم اوّل ص ۱۱۵