پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۴۹۶

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

وعده داد که در حقّ تو شفقت کنم، بعد از سه روز پیش از آن که شاه را خوش آمد خبر بود قاصد بهزارسف رسید که برادر امیر جلیل بعلّت خناق با سرای باقی شد، حالی از ناتمامی خویش کلاه از سر بینداخت و در خاک نشست و رسم عزا پیش گرفت و اصفهبد را آگاهی دادند، معارف را بتعزیت فرستاد و او بنفس خویش بسر سرای او شد امّا از اسب بزیر نیامد، معارف مازندران گفتند او را بباید گرفت و بپایان قلعه برد تا قلعه تسلیم کند، شاه گفت بی‌امانتی مبارک نبود و روا نشاید داشت، هریک بنوعی دیگر گرد شاه برآمدند و پادشاه خورشید از اندیشۀ آنکه رویان زمین از او بازستاند باو سپارد، او را تحریض کرد تا اصفهبد آن گفت که آن ولایت بتو تعلّق میدارد تو دانی آنچه صلاح است فرماید، در حال او را بگرفتند و بند برنهاده و بپایان قلعۀ ولج برده، مردم ولج را گفته که قلعه بدهند تا او را رها کنیم، گفتند او پادشاه ما آن‌وقت بود که در بند شما نبود، پادشاه خورشید بی‌فرمان شاه تعرّض ملک و ولایت هزارسف نمود، هزارسف را گردن بفرمود زد و با فردا قلعۀ ولج بدادند و مدّت هجده سال از در جاجرم تا بسیاه گیلان چنان ایمن و آسوده بود ولایت که پیرزنان طبقهای زرّین فی المثل بر سر نهاده میرفتند، و چون خبر کشتن هزارسف بسراج الدّین رسید پیش اتابک شد و بگفت داماد مرا شاه مازندران بکشت، اجازت فرماید تا بروم و انتقام ثار او کشم، اتابک گفت تو دیوانۀ، برای کشتۀ که بدنیا و آخرت از او منفعتی نباشد با شاه اردشیر من خصومت پیش گیرم تا او را از آن‌چه شود اگر در بند بودی امّا بر حال حیات بلطف و عنف او را با دست آوردیمی، او بیچاره شطرنج نباخته بود که دیدی شاه بخانۀ شاه نشود، و قایماز را از ری معزول کرد و سونجبه را عوض او پدید فرمود و در این سال بری آمد، روزی نشسته بود با پسر علی وار۱ آواز چاووشان درافتاد، اتابک گفت این کیست؟ گفتند قایماز است، گفت قایماز نیز بمقام آن رسید که چاووش دارد امّا تو چه میگویی در حقّ بندگان من و مراتبی که ایشان را دادم؟ گفت زندگانی خداوند اتابک اعظم جاوید باد بندگان را بدان مقام رسانیدی که بعد تو طاعت هیچ فرزندی از آن تو ندارند و یکی بر دیگری سلام نکند و تا یکی از این بندگان زنده باشند عراق نیارامد، اتابک آب در چشم آورد

________________________________________

(۱) - ب: علی بار.