پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۴۹۵

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

آمد و گفت مگر سلطان طمع در خانۀ من کرد و هم در مدّت امیر رستم سابق الدّوله بکشواره پدید فرموده بود، سلطان انگشتری نشان فرستاد که با خدمت من آید، گرگان و دهستان بتو سپارم، امیر رستم سابق الدّوله نشانی با پیش شاه فرستاد با شفقت سلطان، نومیدتر شد، و اصفهبد نصرة الدّین محمّد کبود جامه هنوز نان از او داشت و بندۀ او بود، بدو فرمان نشت که بهر علم و طریق که دست دهد زردستان را گرفته دست بسته پیش ما فرستد و زنهار نکشد که پدر او بر من حقوق دارد و مرا دل در بند اوست، اصفهبد نصرة الدّین مهمان کرد و از جناشک بخانۀ خویش برد و سرش برگرفت و پیش شاه فرستاد، بمقام دولت‌آباد بر درگاه بیاویختند، یکی از شعرا میگوید:


هر سر که نه بر سر رضای تو بودبی‌تن سر او چون سر زردستان باد

و هم بر عقب آن پسر جمال الدّین علوی بگریخت بخوارزم رفت و شاه بر پدر او متغیّر شد و مرتبه و منزلت او نقصان گرفت و خدمتکاران او دعوی کردند که خود او فرستاد و هوای سلطان عالم میکند تا بهاء الدّین علی وجیه شد که دختر را بنام او کرده بود و پسر این سیّد را بیاورد و شاه او را و پدر او را بگرفت و مدّتها بقلعه داشت، عاقبت عفو فرمود و خلاص داد، سلطان چون خبر قتل سراج الدّین بشنید بولایت کبود جامه آمد و جمله ولایت را بفرمود سوخت و او با قلعۀ همایون شد، سلطان سوگند خورد که تا او را بزیر نیارم از اینجا نروم، بعد ماهی نصرت الدّین محمّد کبود جامه با تیغ و کفن از قلعه بزیر آمد و در سنب اسب سلطان افتاد، او را برفرمود گرفت و نواخت و تشریف داد و با ولایت فرستاد و ساز خویش کرد* و بخدمت سلطان بخوارزم شد و از آنجا اجازت یافت، با خانه آمد و خصومت و کفران نعمت شاه اردشیر پیش گرفت و هرروز بنوعی دیگر و شیوۀ سعایت و غمز نبشتی که شاه رسول بغور و غزنین میفرستد و با سلطانشاه ساخته و ملاطفه‌های اصفهبد بگرفت بمخالفت سلطان و بحضرت فرستاد، و چون هزارسف و جلیل مدّتی بری بماندند هردو برادر پنهان بکجو آمدند و جلیل آنجا متواری بود و هزارسف بآمل آمد، ناگاه پیش شاه بمقام تنیر خبر بردند که امیر استندار هزارسف برای امان از در خانه بازآمد، شاه را خوش آمد و او را بنواخت و

________________________________________

(*)از اینجا تا سطر ۱۹ صفحۀ ۱۵۳ که بعلامت ستاره نموده شده از سایر نسخ بغیر از الف و ب ساقط‍ است.