پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۴۹۴

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

جور تو ز جور آل مروان بیش استبرهان کشتن ز خون عثمان بیش است انصاف بده که اشک مظلومانتگر جمع شود ز آب طوفان بیش است

بعد مدّتی سلطان سعید انار اللّه برهانه بیامد بنیشابور و عهدها گرفت و در آن سال شاه اردشیر دوهزار مرد را بمدد فرستاده بود، منگلی تکز را بقصاص قاضی کوفی برهان حکم فرمود تا بیاویزند و سنجر شاه و مادر او و قوام علی را با دیگر معارف بخوارزم برد و ملک خراسان قطب الدّین خان را که مهتر پسر او بود بالش۱ نیشابور بدو ارزانی داشت و روزگاری بر این بگذشت و فخر الدّین گلپایگانی چون خراسان سلطان را شد هوای آن کرد که از خدمت شاه بگریزد چنانکه بعهد ملک شهید حسن کرده بود و فتنه انگیزد، خدمتکاران او شاه را در سرّ این حال معلوم گردانیدند و او اجازت میخواست که بگلپایگان خواهم شد، شاه را آن سخن بتحقیق پیوست تا شبی بقصر دونکا شراب خورد و نوبت بعد نوبت فخر الدّوله را تشریف میداد، چون از مستی بی‌خبر شد و بیفتاد فرمود که او را بر اسب نشانند و برودبست از آن جانب جوی باول وثاق معیّن بود و جماعتی را بنیمۀ پل نشانده بود، چون بمیانۀ پل رسید معتمدان شاه او را سر و پای گرفته در جوی باول انداختند، بامداد زیر دونکا بسیاه مجد ماهی بدام بازافتاده نهاده بود، از آنجا بیرون کشیدند و شاه را معلوم کرده که دوش مست بی‌خبر بوده است، تکیه کرد و در باول افتاد، بفرمود تا تعزیت داشتند، بدونکا بهمان جایگاه بسیاه مجد مسجدیست دفن فرمود و هنوز گور برجای است ظاهر، چون این خبر بکیکاوس گلپایگانی و پسر تورانشاه بن زردستان رسید او را هم پدر مرده بود و هم مبارز الدّین پادشاه ارجاسف که پدرزن بود گفت من تنها ماندم و خصمان دارم، هر دو با همدیگر ساختگی کردند و عصیان نموده و بخوارزم بخدمت سلطان شدند، کیکاوس را بشحنگی گرگان پدید فرمود و سراج الدّین زردستان بن تورانشاه را فرستاد، شاه اردشیر رسول فرستاد که اگر سلطان عالم راه بازدهد و مرا خدمتکار بنماید ایشان را پیش من فرستد، سلطان گفت دل خوش کند ببرد، من در خویش درنتوانم بست بنده بخوشدلی دارند، این جواب بر شاه گران

________________________________________

(۱) - کذا در الف و ب، از سایر نسخ از ابتدای این کلمۀ مشکوک تا «بخانۀ خویش برد» در سطر ۷ از صفحۀ ۱۵۰ افتاده است.