پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۴۹۳

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

گریخته پناه با اصفهبد کرد بمقام دولت‌آباد، برای حرمت علم و زهد آن قاضی برنشست قبای سیاه اکسون پوشید و کلاهی برسم آنکه بخراسان در آن وقت داشتند پیش برداشته قندز۱ سیاه و اورۀ۲ سیاه نهاده، تازیی سیاه یکرنگ بلند بالا برنشسته و تا بموضع چاله رودبار پیش بازآمد و نگذاشت که قاضی را از اسب فروآورند، چون قاضی جبّه و هیکل شاه بدید و لباس او، از هیبت قاضی را لرزه برافتاد و هرچه اصفهبد در ترحیب و تقریب او هزیز کلمه کرد جز آن نتوانست کرد که سر بر زین کوهه مینهاد و چون گامی چند با شاه اسب راند بفرمود تا با شهر ساری برند و آنجا فروآورند و وظیفۀ او روز بروز معیّن کرد و چندان الطاف و مکرمت و موهبت کرامت فرمود که اندازۀ آن پدید نبود تا منگلی تکز رسولان فرستاد بمصالح خویش و دل قاضی کوفی خوش فرمود کرد، قاضی بر آن اعتماد کرد و منگلی تکز را سوگند داد و پیش شاه فرستاد که عیال و اتباع من بنیشابورند و مرا بر ایشان دل قرار نمیگیرد۳ ، شاه او را گفت این اندیشه مصلحت نیست، من بجهت تو بفرستم و آن جماعت را با اینجا فرمایم آورد و مواضع لایق تو پدید کنم، منگلی تکز ترکی پای ایستاده بود، امروز که تمکین فرونشستن یافته باشد جهان بچشم نبیند و خویشتن آدمی نو رسیده داند بر عهد و سوگند ترک چندان اعتماد نباشد که چون تو مردی را بر آن تکیه شاید کرد اذا اعشبت فأنزل، چون بما پیوستی آهستگی را کار فرمای تا ما کار تو سازیم، * قاضی کوفی گفت: لا مردّ لقضاء اللّه، شاه اجازت ارزانی دارد که نصّ رسول علیه السّلام است: من قتل دون اهله فهو شهید، مرا بنیشابور اتباع و اعوان‌اند و منگلی تکز بمن دست دراز نتواند کرد، با نیشابور خواهم شد، شاه در حقّ او فراوان نعمت فرمود و بازگردانید، چون آنجا رسید ناگاه روزی منگلی تکز او را بیاویخت* و اصحاب او چنانکه مهاجر و انصار مدینه عثمان را بدست اهل غوغا بازدادند و شیعت کوفه حسین ابن علی را بکربلا او را بدست منگلی تکز دادند تا یکی میگوید، رباعیّه:



________________________________________

(۱) - قندز یعنی بیدستر یا سگ آبی که پوست آنرا در جامه‌ها بکار برند و در اینجا غرض همان پوست آن است.

(۲) - اوره یا ابره یعنی روی جامه.

(۳) - از سطر ۱۴ ص ۱۴۷ تا اینجا از سایر نسخ بغیر از الف و ب افتاده.

(*)قسمت بین دو ستاره در سایر نسخ بغیر از الف و ب نیست.