پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۴۸۸

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

جمع کرد و با چهارده‌هزار مرد از ترک و تازیک و بایی روی برویان نهاد، چون بموضعی که ناتل گویند رسید گفتند هزارسف بخواجک مصاف داده ایستاد، فرمود تا نشان و علامت آنجا برند، در حال که نشان شاه برسید بگریختند و بسیاری را از ایشان گرفته و کشته، او با کجو افتاد و شاه با سیاه‌رود کنار آمد و خیمه زدند، دو روز آنجا مقام کرد تا مردم رویان روی بخدمت او نهند و از آنجا بکجو شد، جمله ولایت خراب کرد و از کجو بگورشیرد بازشد و روزی چند مقام فرمود و بکلار آمد و هزارسف با کلاته را شد و بملحد پناه کرد و زمستان نزدیک رسیده بود، شاه بازگردید بآمل آمد، و در این سال اتابک دکلۀ پارس در سلطان طغرل و اتابک محمّد عاصی شده بود، و پیش شاه موفّق وکیل در عراق را برسالت فرستادند که چندین سالست تا میان ما و تو موافقت و دوستی است و از اعمال ری قصران و حدود آن بتو بازگذاشته، هرگز از تو تمنّائی نرفت، امروز ما را بمدد تو حاجت است، امیر المؤمنین خلیفه و امرای ایوه و لشکر ارّان و آذربایگان و اخلاط‍ و مراغه بمدد ما آمدند، اگر شاه نیز مددی فرستد جهانیان را موافقت از خبر بعیان رسد، اصفهبد بهاء الدّین شهردار لفور را پدید کنند و او مرزبان لارجان بود، اصفهبد بهاء الدّین را اعلام کردند بلفور آمد و چندان تجمّل و اسباب جمع کرد که تحریر و تقریر از وصف آن عاجز است و از جملۀ تکلّفهااند دست نیزۀ زرّین بود و درقه‌های زرّین مرصّع و بجمله دوالها که رکاب در او کشند معدّ ساخت معهود درستهای قادری برفرموده بود زد و مردان با ساز و آلت اختیار کرد و بعراق شد، چون سلطان و اتابک عرض لشکر او کردند امیر زرّین لقب دادند، سلطان و اتابک باصفهان مقام کردند و لشکر را باتابک دکله فرستادند و او را شکسته و آواره کرده و بعد از آن او بخدمت آمد و عفو فرمودند و با سر ولایت فرستاده، و بهاء الدّین شهردار را گسیل کردند با تشریف و نواخت چنانکه لایق او بود و از اصفهبد بمنّت داشتند، تا در این سال از گیلان علویی حسیب و نسیب فاضل و شجاع بخدمت شاه آمد، او را نوبت و علم داد و دیلمان که از آن کیا بزرگ بود الدّاعی الی الحقّ الرّضا بن الهادی گفتند بدو داد و با آنجا فرستاد، بدان طرف عدل و انصاف پیش گرفت، مردم هزارسف را بازمیگذاشتند پیش او آمده، هزارسف تاختن آورد بسر او و علوی را گرفته و کشته، چون این خبر