پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۴۸۷

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

کیکاوس از شاه خوشدلی یافت و هم در آن سال بلشکرگاه فنا پیوست و مردم رویان بر هزارسف بن شهر یوشن که برادرزادۀ کیکاوس بود بیعت کردند و او را پادشاه گردانیده که پسر جستان کودک بود، او برادر خویش امیر جلیل نام را بحضرت فرستاد و آنچه اظهار طاعت بود از خراج و خدمتی بجای آورد و شاه اردشیر بفرمود تا هرچه گذشتگان او را بعهد شاه غازی رستم مسلّم بود بر همان موجب بروند با هزارسف، و در مدّت عمر کیکاوس از عهد آنکه شاه غازی ولایت او را داد تا روز وفات با ملاحده خصومت بود و روز و شب بجهاد و غزو مشغول، هزارسف بی‌فرمان شاه اردشیر با ایشان صلح کرد و استظهار طلبید و با خویشتن صورت بست که از جوانب فارغ شدم.


ذکر حال استندار هزارسف با شاه اردشیر۱


چون استندار هزارسف در ولایت خود استیلا یافت پسری بود زرمیوند مانیوند را بفرمود کشت و از آن شروانشاه برادری را نیز حکم قتل فرمود، هر دو از او برگردیدند و بخدمت شاه اردشیر آمده و گفته که ما همه بنده و بنده‌زادگان دولت شماییم و هریک را قبیله و پادشاهی بیشتر از او، بفرمان شما متابعت ایشان را انقیاد نمودیم، امروز او نادان‌وار با ما حکمی پیش گرفت که گذشتگان او را هرگز در اندیشه نیامد، اگر اصفهبد او را این تمکین دهد ولایت از دست بشود و بملحد و دیگران پیوندند مردم آن ناحیت، اصفهبد پیش او نصیحت فرستاد و گفت کارهای تو همه برخلاف مصلحت بر ما عرض میدارند زنهار دست از تهوّر و بی‌خویشتنی بازدار، چنانکه گفتند، بیت:


جوان سبک سر بود خویش کامسبک سر سبکتر درافتد بدام

بیچارۀ برگشته بخت را نصیحت سودمند نبود چه ابله که بموضع غرور و مقام خویشتن بینی رسد آتش فضلۀ دماغ او جز بشمشیر نشاید نشاند، فی الجمله بدانجا رسید که عین الدّولۀ سیاه و ارسلان و طارق و سنجر و امرای ترک جمله او را بازگذاشته بخدمت رکاب شاه پیوستند و پادشاه ارجاسف در این میانه بر برانداختن او با این جماعت یار شد و از شاه اردشیر دستوری یافت و تا حدّ دیلمان تاختن برد و جملۀ رعایا و اسفاهی آن حدود با آمل آورد و بنواحی بنشاند، هزارسف نیز بگرگیلی بولایت آمل در حرکت آمد، شاه اردشیر بمقام تنیر لشکر

________________________________________

(۱) - از سطر ۲۰ صفحۀ ۱۱۸ تا اینجا از جمیع نسخ تاریخ طبرستان بغیر از الف و ب افتاده.