پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۴۸۰

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

نهیب مرگ ورا از کنار شه بربوددراوفتاد هم آخر در آنچه می‌ترسید چه لذّتست ز عمری که مرگ در پی اوستغم خمار نیرزد همی نشاط‍ نبید چو گریه و غم و زاری همی ندارد سودز رنج هرزه منغّص مدار عیش لذیذ

هم در آن هفته آن شاهزاده بحوریان بهشت رسید و با جوار فضل و رحمت ذوالجلال و الاکرام شد و شاه را در فراق ماه حال تباه گشت و میان طغانشاه و شهنشاه اردشیر موادّ مودّت بر تزاید ایّام و تعاقب شهور و اعوام بیشتر و گردش روزگار آن طراوت تازه‌تر می‌داشت و بیش از آنکه باوّل مراعات رفت بآخر مصافات می‌افزود و ملاطفات می‌نمود و از این مدّت چون شاه سیّارگان دوازده برج قلعۀ فلک بتیغ بستد و چهار عناصر فصول بر شش جهات جهان شاهی راندند اکابر طبرستان بیعت کردند و پیش سریر اصفهبد زانو زده که ما بنده‌زادگان خاندان توایم و امروز بسطت ملک و کثرت هوای مردم ترا از اسلاف بیشتر است و با فرّ پادشاهی و جلال نامتناهی خصال رأی و بصیرت بعواقب امور و معرفت بفرجام کار و اواخر روزگار جمع، و میدانی که دهر با فریب پرفراز و نشیب است، وقایع و تواریخ عالم پیش رأی متین و ظاهر مبین تو هویدا، جهان داران از انبیا و اولیا و تاجوران که هفت اقلیم بأوتاد حکم شمشیر و سنان ایشان آرام گرفته بود جهان بما گذاشته رفتند و هریک بمقدار خویش بموافقت قضای آسمانی و ارادت حکم یزدانی کوشیده و بیشتر اجتهاد و جهاد بود برای آنکه تا مگر یک روز ذکر ایشان در عالم زیادت باشد و دون همّت بی‌مروّت آن بود که غم اخلاف و معقبات پس پشت اندازد و بملک و فرزند و خویش و پیوند ننگرد و بسلامت ذات و هناءت لذّات مشغول و قانع گردد چون سگ که در استخوان آویزد و چون موش که از گربه بگریزد و ما میخواهیم که از این موافقت تو و سلطان روز فاقه و هنگام انقلاب دولت را برای فرزندان تو و خویشان گنجی سازیم و قرنا بعد قرن گذشت تا میان دولت پدران شما اتّحاد و وداد است و پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم میفرماید:

صداقة الآباء قرابة الأبناء، و تشیید ارکان این ابنیه و تأسیس بنیان این امنیه را واسطۀ جز آن نمی‌دانیم که فرزند او را شیربها فرستادی و سالیان برگذشت و نما یافت عقد نکاح فرمایی و از بستان طبرستان او را شبستان سازی، چون این سخن بآخر