پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۴۷۸

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

او را حاصل شد و عاقبت روزگار هم با او وفا نکرد، از آنجا بموصل افتاد و اتابک موصل بطمع حاصل و تجمّل او شربت زهر قاتل بغدر او را فرمود و مال او برداشت و قصّۀ او دراز است، فی الجمله تا سلطان سعید بر تخت نشستن خطاب اصفهبد پیش او مجلس سامی بودی و طوعه، عنوان، و از آن سلطان سعید مجلس رفیع و طوعه، و چون مؤیّد آیبه از پیش برخاست ملک طغان شاه که پسر او بود بنیشابور ببالش او بنشست و با سلطان سعید مهادنه رفت که خطبه و سکّه بنام او کند، و او جوانی بود که در لطافت طبع و ظرافت الفاظ‍ و طراوت لون و سخاوت دست و فصاحت بیان و ذلاقت زبان در همۀ جهان مثل او نبود و یکی از هنر طبیعی او رباعیّات است که بعد ما کسی را خود بهتر از آن نبود و تاج آبی را بمرثیۀ او قصاید و مقطّعات و رباعیّات است، یکی از آن اینست، رباعیّه:


کو آنکه از او تازه شدی جان وجودیک ذرّه شمردی کرمش کان وجود تا دامن حشر بر نخواهد زد سرماهی چو طغانشه از گریبان وجود

اصفهبد ابراهیم کیا شرابسلاّر را پیش طغانشاه برسالت فرستاد و ابواب دوستی گشاد و حقوق جوار را رعایت میفرمود و قوام علی که نایب او بود بازفرستاد با ابراهیم کیا و گفت اگر اصفهبد از سر اکراه و وحشت پدر برخیزد و دین انتقام را فروگذارد و عند الشّدائد تذهب الأحقاد را کار فرماید، من روزگار خویش بتباعت و طاعت بسر برم و بمثال او ممتثل و بفرمان او مأمور باشم، بر این جملت میان ایشان عهد رفت و در مدّت یک دو سال چندان ولاء و حسن طاعت طغانشاه فرانمود که اصفهبد کلّی سغبۀ لطف طبع و دلجویی او شد و چنانکه عادت روزگار است دل جوانان بیکدیگر بیشتر گراید میان ایشان اسباب دوستی مؤکّد و طناب یکانگی ممتدّ شد، روز بروز از حال یکدیگر واقف بودند و هر طرایف مازندرانی و اسبان تازی که شاه اردشیر برادر و فرزند را قسمت کرد نصیب او فرستادی و او از طرایف مشرق اسبان بارزی [کذا] و مطربان نیشابور آنچه بهتر و پاکیزه‌تر بود بخدمت اصفهبد رسانیدی تا تاج الدّین تورانشاه بن زردستان شاه را گفت که او را خواهرانند و یکی از ایشان بحسن زلیخا و ملح شیرین و وفای لیلی و دین آسیه و زهد رابعه و عفّت هاجر، اگر شاه فرماید او را با حرم حرمت خداوند