پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۴۶۰

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

کرد و او را برگرفت و با دهستان برد و بطلب لشکر خراسان بفرستاد و در این وقت او از مهتر پسر گرده بازو یزدگرد نام آزرده بود بحوالتها که بدو کرده بودند و از خود رایی و سیاست و قهر و عتوّ اصفهبد بیشتر مردم مازندران پناه بخدمت گرده بازو کرده بودند و حشم و لشکرگاه او دو چندان شده که از آن پدر و معارف مازندران و امرا و ملوک و باوند و اسفاهی و کتّاب و عمّال و حواشی و هرکرا فرزندی بود با خدمت او فرستاده بودند و او پادشاه‌زادۀ بود که کلبرگ از طراوت او در طیره بود، بنفشه عارض، یاسمن اندام، با عقل و ثبات و فرّو اورنگ و دلیر و توانا و طبع شعر و عالم بعلم اغانی، و مثل او تیرانداز در عهد ما نبود و کمان چرخ کشیدی و تا باکنون کمان دست‌کش او که بگوزن تیر انداختی بر سر تربت او نهاده بود و هنوز ممکن بر جای باشد، یک فتر۱

پهنای آنست، از عراق و خراسان و اطراف و آفاق عالم کمان‌کشان آمدند و هیچ خلق کمان او نتوانستند کشید و بعجز بوسه بر تربت او نهاده بازگشتند، و چنان طبیعت او بعدل مایل بود که گفتی اگر خدای تعالی بخلایق طبرستان خیر خواهد و آسایش خود مرا پادشاهی روزی کند و اگرنه حکم او راست، و از علم و هنر که پادشاه‌زادگان را باید او زیادت از آنچه حدّ او بود داشتی و اهل طبرستان و لارجان و گیلان فتنه و شیفتۀ خدمت و هواداری او بودند تا پدر بقول مردم بر او متغیّر شد و امیر ابو شجاع گفتند بایزآباد امیری را که بمصاف قراجه ساقی در سر شاه غازی افتاده بود و پسران او که همه جوانان پاکیزه و مردان شیرکار بودند بگرفت و محبوس فرمود و بآخر همه را هلاک کرد و جملۀ حواشی و حشم و اهل قلم را که در خدمت پسر بودند بچوب بکشت و سر و ریش بتراشید و غلامان و امردان او را بازگرفت تا پسر از غصّۀ تغیّر پدر رنجور شد و علّت دقّ پدید آمد و بقولنج انجامید و بهمۀ مواضع که ملک شهید کوچ فرمودی او را با خویشتن میگردانید و روزبروز رنجوری او فزون بود، بزبان طبری او میگوید حسب حال خویش، طبری:


جل وا من کرد این نکرده و ایکی بووراورد بناز هو برد بخا که واشو بویست و پنج سال می‌تن بی‌بلا پوکاشکی بیکی باز و نیاوردا دو

________________________________________

(۱) - فتر فاصلۀ میان دو انگشت ابهام و سبّابه وقتیکه آنها را از یکدیگر دور کنند.