پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۴۵۹

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

بخوارزمشاهی نشانده بودند و خداوند عالم سلطان صاحب قران با لشکر خطا بخوارزم آمد از او بازستد، مؤیّد آیبه پیش ملک شهید رسول فرستاده بود که میغان و خرقان با اعمال خراسانست نایبان خویش را از آنجا بازخواند و اگرنه لشکر فرستم و بسطام و دامغان بازستانم، اصفهبد بتنیر بود که رسول این پیغام ادا کرد، بفرمود تا موزه از پای او بیرون کنند و از ریگ پر فرمود کرد و در گردن رسول افگند و پیاده از لشکرگاه بیرون کرد، چون رسول پیش مؤیّد آیبه شد احوال عرض داشت مؤیّد گفت پادشاهست و جوان و زری وافر دارد، بروزگار باید سپرد که مکافات او خود رسد، چون سلطانشاه محمود با والدۀ او بدهستان رسیدند و سه چهار هزار خوارزمی با او بود پیش ملک شهید فرستادند که میان پدران ما و شما دوستی و موافقت معلوم جهانیانست تا کجا رسید، اگر سر رحمت و مدد ما فرمودن داری تا پیش شما آییم، اصفهبد چون این حال بدانست بتمیشه لشکر کشید و از در ری و سیاه‌رود گیلان جملۀ خلایق را بتمیشه برد از اسفاهی و حواشی و هر حلواگر و چرب کار و نانوا و قصّاب و خوردنین پز که در شهرها و قصبه‌ها بود آنجا فرمود آورد و مدّت یک ماه حلواها و شکر پیله و انواع نانها ترتیب فرمود ساخت و قرار نهاد که از گنجینه تا سپید دارستان زمین برافگند تا مسافت یک فرسنگ خوان نهد و جمله گله‌ها تا حدّ تمیشه آورد برای صلت و فرمود تا خیمه و خرگاه و سراچۀ مرصّع زنند و در این یک ماه هیچ آفریده در لشکرگاه اصفهبد از ترتیب کار سر بر بالین نتوانستند آورد و بزرگان را بدهستان فرستاد و سلطانشاه را بیاورد و حسام الدّوله اردشیر را باستقبال او فرستاد تا همدیگر را از پشت اسب در کنار گرفتند و بگنجینه فرود آمد تا بروز نیک پیش اصفهبد آید و شاه اردشیر با تمیشه آمد، مؤیّد آیبه چون از حال سلطانشاه آگاهی یافت از نیشابور تاختن بدهستان آورد با سواری صد و پیش سلطان فرستاد که من کمر بندگی و طاعت بر میان بسته‌ام زنهار بمازندران نشود که شاه طبرستان ترا مدد نکند و تازیک بر ترک اعتماد ندارد و هرگز از مازندران بیرون نتوانی آمد و مردم تو آنجا هیچ زنده بنمانند، اگر یک روز بگنجینه توقّف کنی من بیایم رکاب تو ببوسم و آنچه شرط‍ بندگی و نصیحت بود بجای آورم و هم در حال برنشست؛ هنوز جواب بازنرسیده مؤیّد بخدمت او رسید و دست‌بوس