پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۴۶۱

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

چون مؤیّد لشکر خراسان جمع کرد از دهستان و گرگان با لشکر خوارزم و سلطانشاه بتمیشه آمد و مادر سلطانشاه بدهستان بگذاشت، قلعۀ بالمن امیر فرامرز لیمسکی پدر امیر دارا داشت، مردی بود که ببیست سالگی جملۀ سر او سپید بود که تارۀ موی سیاه نماند، از او بالمن باز گرفت و بشیر را کوتوالی داد و بسدن رستاق قلعۀ روهن بدو دادند و چون بتمیشه رسید جملۀ حشم مازندران آنجا بودند مثل بهاء الدّین شهردار و مجد الدّین دارا و مبارز جبرئیل و امیر علی لهراسف و حسن کیا لهراسف و اصفهبد علی جوم عمّ‌زادۀ او و اصفهبد علی بورنام و اصفهبد نصیر الدّوله دارا بن بهمن و حسن کیا مادر خواهر پسر، چهل روز سلطانشاه و مؤیّد محاصرۀ تمیشه دادند و پادشاه مبارز الدّین ارجاسف را که لشکرکش بود با چهارصد مرد اختیار بکرد تا بمدد حشم تمیشه شود، براه لاکش بیامدند چون ببالای تمیشه بموضعی که اینامه گویند رسیدند مؤیّد تمیشه گرفته بود و چهار هزار مرد را کشته و جملۀ معارف را گرفته و قتلی شنیع روا داشته و از آنجا کوچ کرد بأشرب آمد، ارجاسف بالای آن لشکرگاه کرده بود، مؤیّد لشکر آنجا فرستاد، ارجاسف از آنجا برخاست، لشکرگاه رها کرد و بزیرتر آمد، کمین کرد تا ایشان آنجا شدند و غارت کرده، بوقت آنکه بازگردیدند یکی از آن تاختنی بازپس نرفتند جمله همانجا کشته آمدند و مؤیّد بساری آمد و خراب کرد و آتش در او زد، هیچ بنیاد از مسجد و گورخانها نگذاشت و بهمۀ ساری چندان عمارت نبود که سایه افگند و ملک شهید بکوشکه بن و آسیاوو بود، کوچ کرد که با فریم شود، چون بحدّ شارمام رسید مؤیّد تاختنی فرستاد با برادر خویش قوشتم و ترکان خوارزم، کردی بسر راه ایستاده بود با گوسفندان، لشکر بدید دانست که اگر ناگاه باصفهبد رسند آواره کنند، گوسفند رها کرد و پیاده راه بتاخت، چون باصفهبد رسید بیش از این نتوانست گفت که لشکر، و در حال نفس منقطع شد و جان بداد، اصفهبد لشکر خود را گفت حدّ گریختن همین بود، بعد از این مردی را کار باید فرمود و بجوق جوق لشکر فروداشت، چون خصم برسید لشکر اصفهبد همچون شیر که بچشته شود در یک ساعت همه را بر زمین زدند با سه چهار سوار قوشتم، بساری افتاد، دیگر همه را بکشتند و مؤیّد بدانست که اصفهبد بعد از این بسر او آید، در حال پیش سلطانشاه شد و او را برنشاند و تا بتمیشه نرسید هیچ جای