پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۴۵۲

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

بار هزار دینار از نقد و جنس از قلعه بدر بیاورد و جمله بمردم بخشید و بدعتهایی در مازندران پیدا کرد که هرگز کسی بخواب ندیده بود، و جوهر گفتند خواجۀ بود از آن پدر که وشاقباشی غلامان سرایی بود و شاه غازی او را عظیم دوست داشتی، بر سر گور پدر نشسته بود با غلامی چند بفرمود آورد و او را بزندان فرستاد و هرچه از آن او بود ببرد و بخاصّگان خویش بخشید و سه چار باطل پیشه بودند که او خاصّگی نام نهاده بود چون علی کیا و ابراهیم جامدار و اسد نوشروان و از این نوع بسیار بودند چندان نعمت در حقّ ایشان کرامت کرد که هریک بمال پادشاه شدند و اصفهبد اسفندیار بن شهریار گفتند که خواهرزادۀ پدر او بود پسر امیر شهریار که قلعۀ دارا ملک او بود بدیشان داده بود و پیشتر در این کتاب گفتیم که شاه غازی را در حقّ آن خواهر چه شفقت و عنایت بود، او را گفتند او بآمل روزی بپادشاهی نشسته بود بفرستاد او را بگرفت با قلعۀ دارا برد آنجا بفرمود کشت، بعد مدّتی عمّۀ او بماند تا اوّل عهد شاه اردشیر فرمان حقّ یافت رحمة اللّه علیها، ذکر صلاح و خیرات او در این کتاب گفته آمد، تا سابق قزوینی که پدر او را بسطام و دامغان و جاجرم داده بود برای تهنیت ملک پیش او آمد چون حالات او مشاهده کرد نه‌چنان یافت که از آن پدر، بمقام ساری نماز شامی برنشست که با دامغان شود، اصفهبد را خبر دادند جمله لشکر را بدنبال بفرستاد و او برنشست و در عقب دنبادنب میرفت، چون سابق بدیه زارم رسید بوم دانی داشت که بوقت تابستان با جاره دره، بالای زارم، رسیده بود و ندانست که بزمستان آدمی و چهارپای آنجا نتواند گذشت سابق را گفت این راه بچند فرسنگ نزدیکتر است، روی بدان راه نهادند و اصفهبد علاء الدّوله شرف الملوک رحمه اللّه دررسید، دانست که او آنجا نتوانست گذشت، بزارم بازایستاد و گفت بروید و بگیرید، محمّد آهنگر گفتند رعیّتی بود بزارم بپیاده راه بردوید و پیش سرباز گرفت و بر تنده ایستاد، سابق و یاران او جمله در برف بماندند او پیاده شد و اسب را پی‌بکرد، چون بمحمّد آهنگر رسید سنگی پنجاه من از بالا بر او انداخت، بر بازوی آمد، شمشیرش چنان از دست بیفتاد که دو نیمه شد و این محمّد آهنگر بعد یک ماه مرتعش شد، او آن نیمه شمشیر در دست گرفت و پشت خویش بکوه بازداد، علی کیا شمس الدّین که خاصّگی بود پیش او شد، نیمۀ شمشیر چنان بر او