پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۴۳۵

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

نی‌شکر بکارند، بعملگاه آمل هرسال بیست و پنج هزار من ببزرگ۱ قند و نبات و شکر سپید حاصل بودی و بدابویی پانزده هزار من، و از خوزستان محمّد خوزی و علی خوزی گفتند که کارگاهها و شکرخانه‌ها بحکم ایشان بودی، شکر سپید سه من کوچک بعهد او بدانگی و نیم زر سرخ بود.


آمدن سلیمانشاه بمهمانی اصفهبد


چون سلطان سنجر را حشم غز بشکستند و گرفته، چنانکه خاصّ و عام را معلومست و شکل آن مصاف هنوز بر کاغذ نوشته و دایره کشیده میدارند و دیگران کیفیّت آن نبشته‌اند، بیشتر امرای سنجر پناه بخدمت اصفهبد کردند و سلیمانشاه که برادرزاده بود باسترآباد آمد با پنج نفر امیر و اصفهبد تاج الملوک مردآویج بن علی آنجا بود، بخانۀ خویش فروآورد بکوشک عماد الدّوله، هنوز عمارت آن قصر باسترآباد باقی است و در حقّ سلطان سلیمانشاه تکلّفها کرد بیش از حدّ، تا روزی بمیدان گوی شدند و تاج الملوک را در لشکر سلطان هیچ آفریده بگوی نتوانستی چیره شد و اسبی داشت تازی که بهزار و دویست دینار خریده بود، سلطان سلیمانشاه گفت بگرو گوی خواهم زد از تو این اسب و از من هرچه استدعا کنی، و سلیمانشاه را غلامی ماه‌روی در قفا ایستاده بود که یک لحظه از او شکیبایی نداشتی، تاج الملوک گفت از من این اسب و از تو آن غلام، سلیمانشاه گفت رواست، اصفهبد دو درست در رکاب نهاد و پای خویش بر سر درست نهاد و بر آن تازی نشست و ده سر گوی بزد و از سلیمانشاه غلام ببرد که درست‌ها از رکاب نیفتاد و در زیر هردو پای نگه داشت و همیشه او بگرو گوی چنین زدی و در عالم خلاف او کسی دیگر را هرگز این مسلّم نبود، چون سلیمانشاه با خانه شد غلام را پیش اصفهبد تاج الملوک فرستاد، اصفهبد اسب خویش را ساختی برفرمود افگند از هزار و اند دینار و غلام را بر آن اسب فرمود نشاند با پیش سلیمانشاه فرستاد، و پیش از این یاد رفت در اول مجلّد کتاب که شاه غازی چون سلطان سلیمان بدو پیوست در حقّ او چه کرد و بهمدان چگونه برد و بسلطنت نشاند و محمود گندم کوب سلطان بمازندران آمد این جمله گفته‌ایم۲ ، سلطان سلیمان ری و حدود آن


________________________________________

(۱) - من ببزرگ در مقابل من بکوچک که ذکر آن بیاید چنانکه از همین کتاب معلوم میشود دو قسم وزن بوده است یکی بیشتر دیگری کمتر.

(۲) - قسم اوّل صفحۀ ۱۱۳