پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۴۳۱

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

خواهر را بدو داد و چنان شد که هرروز بامداد تا سلطان چشم برو نیفگندی البتّه بهیچ کار و مهمّ مشغول نشدی و دیدار او را مبارک داشتی و او خود پادشاهی بود که از ابتدای باوند تا انتها ناممکنست مثل او جوانی آراسته بمردی و مردمی تواند بود و رباعیّات او از آن مشهورتر است که مرا یاد آن باید کرد که اشعار او از مقطّعات و رباعی بیشتر مجلّدی ضخیم برآمد و انوری را دو سه قصیده است بمدح او یک بیت از آن اینست.


ای در نبرد حیدر کرّار روزگارتاج الملوک صفدر و صفدار روزگار۱

سلطان سنجر پیش اصفهبد فرستاد که پسری را بمرو پیش ما فرستد بحکم آنکه برادر پیوسته بر هوای ملک بود گرده بازو که ولیعهد بود همچون گلبرگ تازه جوان ساز سفر کرد و اصفهبد خورشید بن ابی القسم باو ممطیر را باتابکی او پدید کرد، بمرو فرستاد با هزار مرد، هر آفریده که در مرو بودند برای نظّارۀ خوبی و سواری و منظر و شکوه او بدرگاه او آمدندی تا بیشتر زنان مرو بر او مفتون شدند و خاتونان را بدو میلها افتاد و جوانمردی و همّت او تاریخی شد، روزگار را روزی بسرخس بگرماوه شد و مدّتی بماند و بعد از آن بمسلخ گرماوه آمد و توقّف کرد تا حرارت ساکن‌تر شود، دو ملحد فرصت یافتند و درون شده او را شهید گردانیدند، خدمتکاران او را از آنجا در صندوق نهاده با مشهد علیّ بن موسی الرّضا علیهما السّلام بردند و در آن قبّه دفن کردند و دیهها وقف فرموده، چون این خبر بشاه غازی رسید عنان تمالک و تماسک از دست عقل و صبر داد و جزعها کرد و سنجر را در مدّت عمر خویش ملحد خواندی و هرگز دیگر بدان حضرت رسول و نبشته نفرستاد و بملوک و جهانداران که دوستان او بودند ذکر سلطان سنجر نبشتی که سنجر ملحد پسر مرا بفرمود کشت، تا خوارزمشاه سعید عادل اتسز بن محمّد صاین طبری را وقتی بدو پیغام داد که او را بگوید با کمال مردانگی و دانش تو مرا دو چیز عجب می‌آید یکی آنکه پادشاهان چون خواهند رسول فرستند داناتر و پاکیزه لقا و با هیکل و فصیح زبان‌تر کسی را اختیار کنند تا ادای رسالت کند تو هرسال پیش من فرّاشی میفرستی که هروقت که ادای رسالت خواهد کرد یک من آب از دهن او می‌آید تا سخنی بتواند گفت، این

________________________________________

(۱) - از ابتدای عنوان تا اینجا فقط‍ در الف دیده میشود.