پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۴۱۴

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

اصفهبد دریده بود امّا امعاء را خلل نرسید، اصفهبد پهلو بدست گرفته برخاست گفت مرا بیم مردن نیست و بسلامتم، مردم بیارامیدند و اصفهبد بدرویشان ازین حال خبر یافت دلتنگ شد و خصم در گرگان بود. خوان فرمود آورد و نان بخورد و برنشست بآمل آمد و پسر را بدید رنجور دل‌تر گشت که زخمی صعب بود و همه روز و شب میگریست و بمستحقّان و درویشان و سادات مصلح صدقات میفرستاد و خیرها میکرد.


فرستادن سلطان سنجر سلطان مسعود برادرزادۀ خود را بحرب اصفهبد


این خبر بمسعود رسید لشکر کشید که بشهریاره کوه آید و مردآویج بن گرشاسف که فخر الدّوله خواندند پیش مسعود بازایستاد و راه دانی میکرد از لنگرود ببیشره دشت رسید که براه کنیم درآید، اصفهبد پسر را بولیکان رنجور بگذاشت و بشارمام شد و خبر بمسعود رسید با سراگاه اورسه دشت شد، خیمه زد، اصفهبد بازآرم شد، چون آنجا رسید جاسوس اصفهبد رسید که مسعود سابق قزوینی را که مبارز لشکر او بود با مردآویج بن گرشاسف بتمیشه فرستاد که ناگاه در تمیشه شوند، پادشاه مرزبان از این خبر یافته بود و احتیاط‍ بجای آورده، اصفهبد از زارم نماز شام کوچ کرد و همه شب میآمد تا بسراگاه او بلار بلمراسک بدشت افتاد، پیادگان مسعود بتمیشه رسیده بودند و سواران بهر جانب تاختن می‌بردند، اصفهبد بدنبال در رسید و جمله را بکشت و بعضی بگرفتند، آنچه بود بازستده و آنچه بتمیشه رسیده بودند از رسیدن اصفهبد خبر یافتند بگریختند سواران اصفهبد بدنبال تا بقاضی کلاته بشدند و بسیاری را از آن جماعت بگرفتند و کشتند رزمان کینخواز را دست بسته با دویست دیگر بتمیشه آوردند و اصفهبد محبوس فرمود و تا لنگرود هزیمتی هیچ جای نتوانست ایستاد، و اصفهبد سه روز بتمیشه بود، کیا بزرگ الدّاعی الی الحقّ الهادی با پنج هزار دیلم بمدد اصفهبد آمد و شاه غازی رستم صحّت یافته با لشکر خویش دررسید و مسعود از اصفهبد بترسید خیمه با لیورزن برد، مردم طبرستان گفتند برویم بسر او و او را بگیریم، اصفهبد گفت دختران ملکشاه و مخدّرات با اواند نشاید بیحرمتی کردن، اسفهسلاّر انزان لشکر فیروز بن مردآویج بخلوب روبار کلاته با دویست مرد نشسته بود، گفت من بروم و بدانم که ایشان بچه مشغولند، اصفهبد دستوری داد و با او سوار بفرستاد، لشکر فیروز تا کنار لشکرگاه بشد، حشم مسعود