پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۳۹۶

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

و بوسه بر پای نهاد و گریه و زاری کرد و فرمود تا لشکر از آنجا برخیزند و بهرام بیرون آمد که بپیش برادر میشوم و شهر یوشن ولاش و حسن بندرانیج را دلیل گرفت و قلعه بمعتمدان خویش سپرد و او برودبار کار مزد برفت و بدماوند بیرون شد و سلطان محمود بشهر ری بود بدو پیوست.


و در این تاریخ سلطان سنجر امیر انر را با لشکر بگرگان فرستاده بود، محمود از این خبر یافت امیر علی بار را با شصت هزار سوار بفرستاد که انر را از گرگان بیرون کنند و باصفهبد مثال نوشتند تا بعلی بار پیوندد، مردم طبرستان اصفهبد را گفتند ترا نباید شد، مشورت ایشان نشنود و برادرزادۀ خویش را که فرامرز نام بود با پانصد گیل و دیگر حشم طبرستان بفرستاد، چون ایشان بعلی بار رسیدند انر خود گریخته بود و اصفهبد بدرویشان با خویشان نشسته بود، علی بار چون اصفهبد پیش او نشد با او تغیّر و اکراه در دل گرفت و پیش سلطان سعایت کرد و بنوشت که او از اطاعت بیرونست و پیش من نیامد و بفرمان مبالات نکرد، فرامرز را که برادرزادۀ او بود بفریفت و گفت مرا بشهریاره کوه بومدانی کن و آنجا بر تا ولایت بتو دهم و ترا پادشاه گردانم، فرامرز از غروری که در سر داشت دمدمۀ او قبول کرد و خلاف اصفهبد ظاهر گردانید و مردآویج که سرخیل پانصد گیل بود از او برگردید با پیش اصفهبد آمد و حشم شهریاره کوه جمله فرامرز را بگذاشتند، اصفهبد از درویشان با فریم شد و علی بار بسلطان نبشت که بهرام را که در خدمتست مردم بدهد و براه دماوند بفرستد تا من از این جانب پنجاه‌هزار درآیم، سلطان بهرام را گسیل کرد، براه ویمه و کلیس درون آمدند و هنوز قلعۀ کیسلیان از آن اصفهبد بهرام بود و امیر علی بار بتمیشه درون آمد و هردو لشکر بهمدیگر پیوستند و ولایت را ببهرام و فرامرز تسلیم کردند، اصفهبد با حشم خویش بسوته مسجد آمد و علی بار و بهرام و فرامرز بکوشکه بن رسیدند از میان لشکر سلطان محمّد بغرا و اسفندیار بغرا پیش اصفهبد آمدند که در اصفهان او را خدمتها کرده بودند و هواخواهی او در دل داشتند و گفتند این چیست که تو می‌کنی، بهرزه ولایت را خراب و خویشتن را آواره کردی و با چندان حقّ که سلطان با تو دارد عصیان پیش گرفتی، اصفهبد گفت من عصیان نمی‌کنم و در دل من نیست