پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۳۸۰

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

رفت بر خاطر ما هیچ اکراهی نیست از تو، باید که فرزندی را پیش ما فرستی تا با فرزندان ما باشد، چون رسولان پیش حسام الدّوله رسیدند و پیام سلطان گزاردند اصفهبد گفت فرزندان خویش بدان قرار فرستم که سلطان سوگند خورد و با ایشان خویشی کند، رسولان با حضرت سلطان شدند و برین موجب عهد کردند و باز پیش اصفهبد آمدند، اصفهبد فرزندان خویش را حاضر کرد و پیغام سلطان با ایشان بگفت و فرمود که با سلطان بسیار حرکات کردیم و امرای او را کشته و شکسته و این ساعت ما را بخویشاوندی و وصلت با شما قبول کرده است کدام فرزند است که رغبت خدمت او میکند، هیچ از فرزندان جواب ندادند و نجم الدّوله قارن خود از آنکه حشم را او شکسته بود نیارست پیش سلطان شدن تا اصفهبد علاء الدّوله علیّ بن شهریار برخاست و زمین را بوسه داد و گفت بنده بفرمان خداوند کمر این خدمت بر میان بندد، اصفهبد او را آفرین کرد و برگ و و ساز او بساخت و یک هزار سوار و دو هزار پیاده را جامگی داد و سیّدی مصلح و با دیانت منتهی نام از فرزندان امیر المؤمنین علیّ بن ابی طالب علیه السّلام باتابکی او پدید کرد و از ساری تا بفریم با فرزند بشد و او را گسیل کرد براه آسران و سمنان، و در آن تاریخ قلعۀ استوناوند در دست ملاحدۀ اسمعیلی بود و قلعۀ منصوره کوه بدامغان همچنین، اتّفاق را حشم ملاحده از منصوره‌کوه بدامغان آمده بودند، قجغر بر ایشان تاختن برد و حرب افتاد، بسیاری را از ملاحده بکشت و از آنجا بعلاء الدّوله علی پیوست و پیش کاری او بر دست گرفت که حقوق نعمت حسام الدّوله برو بود و چند نوبت پناه بخدمت او کرده بود و در رکاب اصفهبد باصفهان شد و چون سلطان واقف گشت امر او معارف و ملوک را باستقبال فرستاد و بسرای نزدیک خویش فروآورد و فردا۱ پیش خویش برد و اصفهبد را در کنار گرفت و بوسه داد و بر دست راست نشاند و احوال پدر پرسید و دلدهی کرد، و روز دیگر بمیدان گوی برد و از آنجا بمجلس شراب، همه افعال و اقوال او را پسندید داشت و روزی دیگر بشکار برد و زوبین فرمود افگند چندانکه تیر ایشان بشدی، اصفهبد زوبین انداختی، سلطان گفت آرزوی تو چیست، گفت من برای آرزوی خویش نیامدم برای خدمت سلطان آمدم و رضای پدر، معارف درگاه او را بر آن داشتند که با سلطان خویشی کند و او از بیم

________________________________________

(۱) - ب: با فردا