پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۳۵۶

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

انگشت ندامت گزیدن گرفت و خجل و پشیمان خائبا خاسرا بازگشت و قابوس نیز مدد فرستاد از عفاریت اکراد و شیاطین انجاد تا ایشان را از آن حدود براندند و چون ایشان از همه جوانب ناامید گشتند و جهان بر خود تنگ یافتند دل بر خدمت سلطان یمین الدّوله محمود نهادند و اعتصام بحبل متین او قرار دادند و روی بحضرت او آوردند، و حال ابو القسم در خدمت سلطان بدان رسید که از حضرت او بگریخت بر آن موجب که در تاریخ یمینی۱ شرح آن داده است آمده، و نصر مدّت‌ها ملازم خدمت بود و سلطان بیاروجومند بوی داد و او بسر اقطاع خویش رفت و عرصۀ آن ولایت بر عظم شرف و علوّ همّت خویش تنگ یافت و بدان قناعت نتوانست کرد و در خناق آن بی‌مرادی اضطراب میکرد تا از ری او را بانواع حیلت و خدیعت بفریفتند و بکمند مکر بخود کشیدند و در حبل اسار محکم ببستند و بقلعۀ استوناوند فرستادند و شمس المعالی باستخلاص قلاع آن نواحی پرداخت و جمله با تصرّف گرفت و بمعتمدان خویش سپرد و نواصی آن صیاصی در قبضۀ مراد حاصل کرد و اصفهبد شهریار در اثناء این حال سلسلۀ مخالفت بجنبانید و بکثرت لشکر و وفور مال مغرور شد و سپاه بسیار فراهم آورد و از ری رستم مرزبان را با صنادید دیلم بمحاربت او فرستادند و بیستون بن تیجاسف را که پیش ازین بتهمت موالات قابوس گرفتار شده بود در جملۀ آن لشکر بفرستادند و اصفهبد را بشکستند و اسیر گرفتند و رستم بن مرزبان بشعار دعوت قابوس ندا کرد و بسبب وحشتی که از اهل ری در دل داشت خطبۀ این خطّه بنام شمس المعالی مطرّز کرد و احوال خویش در مطاوعت و صدق مناصحت بقابوس نوشت و بیستون بدان حالت قریر العین و منشرح الصّدر شد و بمعاودت وطن و مراجعت اهل و سکن و وصول با خدمت ولی‌نعمت خویش خوشدل گشت و مملکت گیلان بأسرها با ولایت جرجان و طبرستان مضاف گشت و شمس المعالی ولایت گیلان بمنوچهر پسر خویش داد و بعد ازین ناحیت رویان و شالوس و حدود استنداریّه بکلّی مستخلص شد و بعدل و احسان و امن و امان بیمن کفالت و حسن ایالت شمس المعالی آراسته گشت و شمس المعالی با سلطان بتأسیس بنیان مودّت و تأکید اسباب محبّت مشغول شد و در تمهید حال موالات رسولان فرستاد و باهتمام دولت و حمایت عزّت سلطان

________________________________________

(۱) - بجای این دو کلمه در ترجمۀ تاریخ یمینی چنین است؛ «سابقه».