پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۳۰۵

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

فرستد تا او را راه گشایند که با خراسان شود، چون نصر احمد با بخارا رفت ماکان با داعی در بو العجبی آمد و تخلیط‍ او داعی را معلوم شد او را بازگذاشت با گیلان شد و اصفهبد شروین بن رستم با داعی برفت، ماکان مردم بعذر و استغفار پیش داعی میفرستاد و ندامت و توبه مینمود، البتّه نشنید و اعراض نمود تا اسفار را دیگرباره مردم جمع شدند، هفت هزار مرد از ترک و گیل و دیلم عرض داد و بآمل آمد و ماکان از شهر بیرون شد و بدروازۀ آمل بمیدان که بدرجور معروف بود سه شبانروز حرب کردند، رشاموج ماکان را وعدۀ نصرت و معونت داده بود، روز چهارم برسید و وفا نمود و اهل شهر جمله بنظّاره بر بالای عمارت ایستاده بودند، ماکان بازنگریست، گفت چرا این سگان را فرا نمیگیرید، بیکبار جمله از حشم و عوام روی بدان لشکر نهادند و اسفار را هزیمت گردانیده چنانکه با منزل نتوانست پیوست و تا بساری بدنبال می‌دوانیدند، اسفار بگرگان افتاد و علیّ بن خورشید را بند برنهاده داشت، بحرب جای بگذاشت، او را برگرفته پیش ماکان آوردند، خلاص داد و نعمت فرمود و تا باسترآباد لشکر کشید، اسفار پیش بکر بن۱ الیسع صاحب جیش نصر بن احمد رفت، او بازگشت بساری آمد در سنۀ خمس عشر و ثلثمائه، حسن فیروزان را بطلب ابو جعفر ناصر بکهستان فرستاد و او را گرفته سروپای برهنه بساری آوردند، بسرای ابو العبّاس بن ذی الرّیاستین محبوس فرمود تا از گیلان داعی قاصد و نبشته فرستاد که هرساعت پیش من مینویسی که خروج کند تا من در خدمت تو وفا نمایم و عذرها بر مافات میخواهی اصحاب تو زن برادر۲ مرا که خال الولد منست گرفته میدارند و تو بدان راضی میباشی چگونه بر وفای تو وثوق حاصل شود، ماکان چون نبشته بخواند در حال ابو جعفر ناصر را خلاص فرمود و با پیش داعی فرستاد، جمله گیل و دیلم ابناء دعوت داعی بودند و اصفهبد ملک الجبال شروین با او بود باتّفاق همه بآمل آمدند و ما کان استقبال کرد بعد چند روز کوچ کردند بساری رفته، پیش ابو نصر فرستاد که بکهستان بود تا بساری آید چون برسید روزی بامداد برنشستند که بصحرا روند، بسخن گفتن ابو نصر بعد از مشاورت پشت بر ماکان کرد که


________________________________________

(۱) - در اصل: ابو بکر، و شبهه‌ای نیست که غرض از این شخص همان بکر بن محمّد بن الیسع صاحب جیش نصر بن احمد است که در نیشابور مقیم بود و اسفار بعد از آنکه ماکان او را از پیش خود راند بپناه او باین شهر رفت (ابن الأثیر وقایع سال ۳۱۵)

(۲) - یعنی برادرزن