پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۲۸۸

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

مخالفت حسن بن قاسم با ناصر


تا اتّفاق افتاد که ناصر کبیر حسن بن قاسم را بگیلان فرستاد و فرمود ملوک گیلان را که کوه و دشت دارند برای اظهار اطاعت بآمل آورد، چنانکه اشارت بود هروسندان بن تیداو خسرو فیروز بن جستان و لیشام بن وردراد را با جملۀ قبایل ایشان بیاورد و پیش ناصر نبشت که همه بمدد و خدمت تو می‌آیند و آن جماعت از ناصر کبیر آزرده بودند بسبب آنکه باوّل نوبت بدانچه ایشان را از مال پذیرفته بود تمام ادا نکرد، جملگی بر حسن قاسم بیعت کردند بدانکه او را بگیرند و درهم بیعت از حسن قاسم بستاندند، چون بآمل رسیدند حسن قاسم بمصلّی فرود آمد، پیش ناصر نرفت، یک روز با خواصّ خویش و حشم برنشست و بدرگاه آمد بطلب رزق لشکر، ناصر بترسید و بر استری نشست ببی‌راه [از] خانه بیرون افتاد و خواست بپایدشت شود، حسن قاسم بدنبال او بشد و او را بگرفتند بآمل آورده و از شهر با قلعۀ لارجان فرستاده، اصحاب حسن قاسم در سرای ناصر افتادند جملۀ اموال و حرم را بغارت برده، بدان انجامید که حسن برنشست و چند کس را آن روز بنیزه بزد و زن و فرزند ناصر باز نتوانست ستد و حسن را بشمشیر از اسب درآوردند و حرب خاست، با فرداد مردم آمل لشکر ناصر را ملامت کردند که شما با امام خویش این روا دارید، مسلمان نباشید و بدتر از شما در جهان قومی نتوانند بود، و عامّۀ شهر کسان ناصر را تیمار داشتند و مراعات واجب دانستند تا غوغا خاست و لیلی بن نعمان از ساری آمده بود، با این جماعت یار شد بسرای حسن قاسم شدند و او را دشنامها داده و بقهر انگشتری ازو ستدند و بقلعه فرستاده ناصر را بیاورده و بعفو طلبیدن و استغفار و توبه پیش او شدند، همه را عفو کرد، حسن قاسم تنها برنشست که جمله مردم او را بازگذاشته بناصر پیوسته بودند، و تا بمیله برفت، مردم خبر یافتند بدنبال بشدند و او را گرفتند، نزدیک ناصر برده البتّه روی ازو نگردانید و کلمۀ درشت نیز هم روا نداشت و گفت عفو کردم و در گذشته، بعد چند روز دستوری داد که بگیلان رود آنجا بنشیند، چون مدّتی برآمد ابو الحسین احمد بن النّاصر شفاعت کرد، او را باز خواند و دختر ابو الحسین که مادر ابو الفضل الدّاعی بود بدو داد و ولایت گرگان بدو سپرد.