پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۲۲۴

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

خلوت من در خدمت تو معلوم شود مدارا برنتابد، خلیفه گفت جز صبر وجهی دیگر نیست، قاضی اجازت خواست که اگر ما دفع توانیم کرد اجازت باشد۱ ، خلیفه گفت شاید، قاضی با آمل آمد [و مازیار خبر رفتن خلیفه بروم یافت، چون گرگ ضاری اهل آمل]۲ و ساری را بخوردن گرفت و مردم رویان از ظلم او بجان آمدند، با همدیگر تعبیت کردند و موافقت نموده، بهر موضع که او را عاملی بود جمله را کشته، و بسفوح آمل خلیل بن ونداسفان گفتند مهتری بود فرستاده او را یار و معین ساختند و در آن ناحیت نیز همان روا داشته، این خبر بساری بمازیار بردند، حشم جمع کرد و بآمل آمد، اهل شهر دروازه‌ها ببستند و مردم رستاق را بشهر آورده و پیش محمّد بن موسی شدند که قاضی مازیار پیش خلیفه آمد و خلع طاعت او معلوم کرد و اجازت یافت که ما او را بکشیم، محمّد بن موسی قاضی را بخواند، بپرسید، آنچه خلیفه گفته بود و جواب شنیده باز گفت، محمّد نیز یار ایشان شد، مازیار در حال پیش خلیفه مسرعی روانه کرد و نمود که مردم آمل و رویان و ثغر چالوس خلع طاعت امیر المؤمنین کردند و محمّد بن موسی را فریفته و یاور گرفته و علویی را بخلافت نشانده و شعار سپید گردانیده، من بنده حشمی را برای قهر ایشان برگماشتم، بر اثر انشاء اللّه خبر فتح فرستم. در آن تاریخ شهر آمل را دو حصار بود و خندق، هشت ماه بمحاصرۀ شهر مشغول بود و جملۀ رستاقها خراب شد از غارت و تاراج و قتل که میفرمود و قوهیار بن قارن که برادر او بود روز و شب بحرب و استخلاص شهر جدّ مینمود و هرروز مازیار نبشته نبشتی پیش خلیفه بشرح خروج اهل طبرستان و بخلیفه۳ رسیدی و از آن محمّد موسی هیچ نبشته نخواندی، برو متغیّر شد و صورت بست که آنچه مازیار می‌نویسد حقیقتی دارد، و حال چنان بود که پدر محمّد بن موسی را بشهر ری خدمتکاری بود و از آمل نبشته‌ها پیش آن شخص میفرستاد تا او روانه می‌کند، مازیار مردی کافی و فیلسوف را بری فرستاد تا آن مرد را بفریفت و نوشتۀ که محمّد بن موسی میفرستاد۴] با پیش مازیار می‌آوردند، بعد هشت ماه شهر آمل بقهر بستد و خلیل بن ونداسفان را که از مذکوران ولایت بود و ابو احمد القاضی را بکشت و



________________________________________

(۱) - مطابق ب و سایر نسخ، الف: دفع نتوانیم کرد فرماییم.

(۲) - قسمت بین دو قلاّب از الف افتاده

(۳) - در ب و سایر نسخ: بغور

(۴) - قسمت بین دو قلاّب در الف نیست.