پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۲۱۶

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

مشیران بر تشیّع و ولایت عهد رضا علیه السّلام توبیخی میکردند، مأمون گفت من تشیّع از پدر خویش هرون آموختم، گفتند: و هو کان یقتل اهل هذا البیت فقال المأمون بلی یقتلهم علی الملک لأنّ الملک عقیم، معنی آنست که او اهل این خانه را میکشت که ملک عقیم است۱ ، امّا من با پدر خویش سالی بحجّ رفتم، چون بمدینه رسیدیم حجّاب را فرمود که هرکه پیش من آید باید که نسب خویش بگوید، چنانکه فرمود از اهل مکّه و مدینه و ابناء مهاجر و انصار و سایر بنی هاشم و بطون و أفخاذ قریش۲ هرکه نزدیک او آمدند بگفتندی انا فلان بن فلان من بنی فلان، و او لایق هرکس از پنج هزار تا بدویست دینار خلعت و انعام و نفقه میدادی بقدر شرف و مرتبۀ آن کس، یک روز بر همین قرار نشسته بود و فارغ [و] خالی شده، فضل ربیع در آمد گفت یا امیر المؤمنین بدرگاه مردی رسید میگوید من موسی بن جعفر بن محمّد بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن ابی طالبم، چون پدرم بشنید من و امین و مؤتمن هرسه بسر او ایستاده بودیم، بازنگرید و گفت خویشتن نگاهدارید از پریشانی، و بأدب و وقار باشید و فضل ربیع را گفت او را درون آورد و البتّه تا ببساط‍ من نرسد از مرکب نگذارد که بزیر آید، چون از دور او را دیدم پیری مسخّد۳ یافتم، قدانهتکه العبادة کأنّه شنّ بال قد کلم السّجود وجهه و أنفه، چون پدرم را بدید خویشتن را از دراز گوش درانداخت، پدر گفت: لا و اللّه الاّ علی بساطی، حجّاب او را دگرباره برنشاندند، چون بکنار بساط‍ رسید بزیر آمد و پدر تا آخر بساط‍ استقبال کرد و در کنار گرفت و بوسه بر چشم نهاد و دستش گرفت و بصدر مجلس با خود فرونشاند و وقت بأبو الحسن و وقت بأبو ابراهیم کنیت میگفت و ازو پرسید عیال چند داری، گفت پانصد تن‌اند، پدر گفت همه فرزندان و بنو اخوال و بنو اعمام تواند، گفت: لا بل اکثرهم موال امّا الولد فلی نیّف و ثلثون ولدا، پدر گفت چرا دختر ترا ببنو اعمام نمیدهی و بأکفا، گفت تنگدستی مانع اینست، گفت حال ضیعت و دخل ملک چونست، گفت وقتی هست و وقتی نیست، پدر گفت وام چند داری، گفت ده هزار دینار، گفت یا ابن عمّ من ترا چندان مال بدهم که فرزندان پسران و دختران را بجفت رسانی و وام بگزاری و عمارت ضیاع فرمایی، موسی بن


________________________________________

(۱) - از اینجا نیز تا آخر عبارت عربی هرون خطاب بمأمون که بعد اشاره خواهد شد فقط‍ در الف هست.

(۲) - در اصل: خویش.

(۳) - در اصل مسجد، مسخّد بر وزن معظّم بمعنی کسی است که از ناخوشی زرد شده باشد (رجوع کنید ببحار الأنوار ج ۱۱ ص ۲۷۱).