پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۲۱۵

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

و ماء نمیر و لبن جهیر۱ ، گفتم: ما بنا الیه من حاجة، ما را گفت: سلاما، ندانستیم چه میخواهد بدین، اعرابی گفت باز گردید چون باز گشتیم، خلیل گفت هم از کلام اللّه جواب داد آنجا که میگوید: إِذٰا خٰاطَبَهُمُ الْجٰاهِلُونَ قٰالُوا سَلاٰماً.۲ و از کمال نظر مأمون یکی آن بود که امام علیّ بن موسی الرّضا را علیهما السّلام از مدینۀ رسول صلوات اللّه علیه بخراسان آورد و ولایت عهد بدو داد چنانکه مشهور است و مستغنی از شرح، اگرچه آخر عهد بشکست و غدر و خیانت بکرد، و عهد نامۀ مأمون بخطّ‍ او و بر پشت آن خطّ‍ علیّ بن موسی الرّضا علیه السّلام بمشهد طوس بر جای نهاد و مضمون خطّ‍ علیّ بن موسی الرّضا اینست: انّ أمیر المؤمنین عرف من حقّنا ما جهله غیره فقبلت منه ولایة عهده ان بقیت بعده و أنّی یکون هذا و بضدّ ذلک یدلاّن الجامع و الجفر [کذا]


در سنۀ...۳ چون سلطان غور غیاث الدّین و شهاب الدّین بخراسان آمدند و نیسابور مستخلص کرده و بزیارت رضا شده و خیرات فرموده فخر الدّین رازی خطیب که مجتهد عهد و استاد العالم بود با دیگر علمای غور و غزنین بروضۀ رضا علیه السّلام حاضر آمدند و عهد نامه خواستند و مطالعه میکردند، علمای اهل سنّت و جماعت او را پرسیدند که معنی جفر و جامع چیست، گفت من واقف برین سرّ نیستم، هم درین مشهد امامی است عدیم النّظیر نصیر الدّین حمزة بن محمّد از طایفۀ شیعه او را بباید پرسید آن امام را بخواندند و پرسیده و دانسته، و این نصیر الدّین حمزه را فضل بدرجتی بود که فخر رازی با جلالت قدر و فضل خویش معترف و مقرّ بود پیشی و بیشی او را و مستفید ازو، و بخراسان جمله را معلوم باشد که این سخن از انصاف نبشتیم، فی الجمله مأمون۴ را مگر سندی بن شاهک، که گور او بساری نهاد آنجا که با نصری مشهد گویند و بروزگار خویش باوّل کودکی من دیدم تودۀ از خاک عمارات پست شده بود، و دیگر



________________________________________

(۱) - تصحیح قیاسی و در اصل: لبن نمیر و ماء جهیر.

(۲) - قرآن سورۀ ۲۵ (سورة الفرقان) آیۀ ۶۴

(۳) - جای عدد سال در نسخه خالی است و غرض از آن سال ۵۹۷ است که غیاث الدّین و شهاب الدّین با یکدیگر بر خراسان استیلا یافتند.

(۴) - از سطر ۷ بعد از کلمۀ «او را» از صفحۀ ۱۹۹ تا اینجا از نسخ دیگر ساقط‍ است و فقط‍ در الف دیده میشود.