پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۲۰۵

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

با خویشتن درنشاند، بصید شد بوقت آنکه از نشاط‍ صید بپرداخت با دیه أنبار نقل کرد و جعفر را گفت من امروز با حرم خواهم بود ترا نیز اجازتست که بتفرّج مشغول گردی و با حریفان و کسان خویش شراب خوری، جعفر بحکم فرمان بمجلس انس بنشست و هرون ساعت بعد ساعت تحفه میفرستاد تا قرب نماز شام و ابو رکّاز اعمی بجهت جعفر این ابیات بسرود می‌گفت، شعر:


فلا تبعد فکلّ فتی سیأتیعلیه الموت یطرق او یغادی و کلّ ذخیرة لا بدّ یوماو إن بقیت تصیر الی نفاد فلو فودیت من حدث المنایافدیتک بالتّلید و بالتّلاد

جعفر ابو رکّاز را گفت این چه سرودی باشد که کسی پیش مردم گوید و بدین ابیات چگونه افتادی گفت یا مولانا هرچه کوشش کردم و خواستم بیتی دیگر فرا خاطر آرم البتّه اجابت نیافتم، ایشان در این حدیث بودند که ناگاه مسرور خادم در آمد بی‌دستوری، و هرون او را فرستاده بود که سر جعفر پیش من آر و زنهار تا باستطلاع مراجعت نرود، چون جعفر مسرور را بدید برپای خاست و گفت یا ابا هاشم شادمان شدم که پیش ما آمدی و اندوه‌مند که بی‌اجازت درون آمدی، گفت برای کاری عظیم آمدم اجابت کن فرمان امیر المؤمنین را، جعفر برخاست و در پای او افتاد و گفت بگذار که درون خانه شوم وضو سازم، مسرور گفت درون رفتن اندیشۀ محال است و دستوری نیست امّا وصیّت فرماید بهرچه خواهد، جعفر غلامان را آزاد کرد و وصیّت مال بگفت و وضو ساخت، مسرور او را بر اسبی نشاند، بیرون آورد و بقبّۀ که زندان ایشان بود فرونشاند، جعفر او را سوگندها داد که برود و باز گوید آوردم، مگر پشیمان شود، مسرور پیش رشید میشد، حرکت نقل أقدام او بسمع رشید رسید بدانست که اوست، گفت همانجا باش اگر بی‌سر جعفر پیش من آیی من اوّل سر تو برفرمایم گرفت بعد از آن سر او، بازگشت و سر جعفر برداشت و بر سپری نهاد، پیش او برد و تن را در نطعی بپیچید رشید هم در حال یحیی بن خالد و فضل را محبوس فرمود و جثّۀ جعفر بر سر جسر انبار بیاویختند تا هرون بر کشتن جعفر پشیمان گشت و در سرای میگردید و این ابیات میخواند، شعر: