پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۲۰۴

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

تا خوشۀ انگور آوردند و نانی بدست گرفت و میخورد و یک‌یک را از آن سرایها بیرون آوردند گردن میفرمود زد و شمعی پیش او میسوخت، روز را از جملۀ آن قوم هیچ نمانده بودند، گفت مثل من همچنانست، این شمع خویشتن را میسوزد و نور بشما میرساند من نیز خود را بعذاب افگندم و در رنج میدارم و ولایت بجهت شما امن میکنم، و از آنجا بسعیدآباد شد، مردم را از حصنی که در آنجا بودند بیرون آورد بقهر، تا آخر ایشان جمله را بکشت و دیه خراب کرد چنانکه سالها هیچ آدمی را مقام نبود و وطن نساختند تا هرون او را معزول کرد و ولایت طبرستان بمحمد بن یحیی بن خالد برمکی و برادر او موسی داد و استیلای ایشان بعهد هرون پوشیده نباشد بر اهل معرفت تا کجا رسیده بود و فضل یحیی وزیر شد و جعفر همگی خلیفه، بطبرستان محمّد و موسی مستقّر ساختند و ملکهای ارباب بقهر میخریدند و تغلّبها کردند و هرکجا دختری خوب نشان دادند از آن معارف و مهتران نه بر مراد پدران میخواستند و از خوف فضل و جعفر کسی را زهرۀ آن نبود که ظلم ایشان بر هرون عرض دارد تا هرون بر جعفر خشم گرفت و استیصال ایشان فرمود و سبب تغیّر بدو روایت در کتب مسطور است هردو نبشتیم عبرت را.


حکایت سبب استیصال برامکه


چون هرون با جعفر برمکی انس گرفت و خواهر خویش عبّاسه را بدو داد و نکاح کردند و شرط‍ نهاد که میان ایشان مقاربت نرود عبّاسه بر جعفر عشق آورد و بر کتمان و صبر مالک نبود پیش جعفر نبشت، شعر:


عزمت علی قلبی بأن یکتم الهویفضجّ و نادی أنّنی غیر فاعل فزرنی و إلاّ بحت بالحبّ عنوةو إن عنّفتنی فی هواک عواذلی و إن حان موتی لم أدعک بغصّتیو أقررت قبل الموت أنّک قاتلی

جعفر از عبّاسیه بترسید که رنگی آمیزد و حیلتی سازد و بخون او سعی پیوندد با او مقاربت کرد و ازو فرزندی آمد که حمل عایشه لقب داده بودند. روایتست از نوفلی که در سنۀ ستّ و ثمانین و مایه رشید بحجّ شد و او را در راه ازین حال آگاه کردند هیچگونه ظاهر نفرمود تا باز آمد و بحیره رسید و از آنجا در زورق نشست و جعفر را