برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۱۹۸

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
–۱۸۴–

اصرم فرود آمد، ونداد هرمزد پيش باز شد با حشمى بسيار سالم، اسبى ابلق داشت كه بعراق و عرب مشهور بود بر آن اسب نشسته و سلاح پوشيده مانند كوهى روان نعره زنان حمله آورد و بونداد هرمزد رسيد و تبرزينى داشت بيست من، برآورد تا بونداد هرمزد زند سپر گيلى پيش برد، بر آن آمد و بدو نيمه گردانيد و عمودى ديگر بر گردن ونداد هرمزد زد كاگر نيامد و آن روز تا شب مقاومت نمودند چون تاريك شد باز گرديدند، ونداد هرمزد با حشم خويش بهرمزدآباد فرود آمد، چون روز شد خوان نهادند و مردم را نان دادند و بشراب نشستند، اسبى داشت سياه بگردن آن خالى عجب بود بهتر [از] آن اسب يكى ديگر نديدند، زينى و ساختى زرّين برفرمود افگند مرصّع و پيش خويش كشيد، گفت اى قوم بدانيد كه خصم اينست كه شما ديده‌ايد و شوكت و قوّت من مشاهده كرده و شما نيز همه شيرمردان طبرستانيد كيست از شما كه اين اسب آراسته بستاند و نبرد او قبول كند، سه نوبت همين كلمه بازراند هيچ آفريده او را جواب نداد پسرى بود او را ونداد اميد نام كودك أمرد بلقب خداوند كلالك گفتند، بر سر او ايستاده بود، پيش آمد و زمين بوسه داد، گفت منم بعزّ اقبال تو آن‌كه سر خصم پيش تو آورم، خلاف اسب هيچ ديگر طمع ندارم، گفت ترا چه وقت مقارنۀ ابطال است و هنگام قتال، پسر الحاح و لجاج كرد كه اگر نيز اجازت نبود هم بروم و باز نايستم و در حال سلاح راست فرمود و اسبان را زين نهادند، پدر قوهيار نام معروفى را كه خال پسر بود بخواند و گفت برو او را نصيحت كن، چون بيامد تقرير كرد جواب يافت كه دانى آنچه از پدر نشنودم از تو شنيدن معنى ندارد، خال گفت اين خصم را در همه لشكر خليفۀ دوّم نيست، سخن پدر بشنود و جوانى نكند، فايده نداشت با پيش ونداد هرمزد آمده نوميد، فرمود لا بدّ ترا با او ببايد رفت، قوهيار گفت ملك ضعف قوّت و پيرى و روزگارى كه بر من گذشت ميداند امّا با او بروم و رسوم لشكركشى و مصاف آرايى بياموزم.

از پيش پدر بيامد و مردان اختيار كرد و هريك را بترتيب فروداشت [فرمود] اردشيرك با بلورج گاوان[۱] كه وطن ببيشه‌ها دارد و بهيچ موضع او را خانه نباشد بياوردند، او را گفت ما را در اين بيشه‌ها پنهان بسر سالم مى‌بايى برد، اوّل درشتى


  1. در ب و نسخ ديگر «اردشيرك با بلورج» نيست