برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۱۹۷

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
–۱۸۳–

جبايت آن ظلم روا داشت، مردم ستوه آمدند.

ذكر پادشاهى اولاد سوخرا و بنياد خروج ونداد هرمزد

[۱] و از فرزند سوخرا ونداد هرمزد بن الندا بن قارن بن سوخرا كه پيش ازين ذكر رفت، و ايشان را جرشاه خواندند بحكم آنكه جر كهستانى را گفتند كه برو كشت توان كرد و كهستان ايشان جمله مزارع و معمور بودى گاو باريان ملك ايشان انداخته بودند و صد سال برآمده، مردم كوه اوميدوار ونداد هرمزد پيش او شدند[۲] و حكايت ظلم ولاة خليفه و تحكّمهاى ايشان با او گفته و ازو درخواست كرده كه اگر تو بدين كار اقدام نمايى ما همه در فرمان و مطاوعت جان فدا كنيم مگر كهستان را از جور و ناجوانمردى ايشان مسلّم گردانيم و تو نيز بملك پدران رسى، گفت اوّل بدين مهمّ‌ با اصفهبد شروين مشورت بايد كرد و از مصمغان ولاش بيعت طلبيد اگر جمله متّفق شوند اين خروج من پيش گيرم، پيش اصفهبد شروين فرستادند بشهريار كوه پريم و پيش مصمغان بمياندو رود هردو باجابت و تحريض رغبت كردند و عهد و ميثاق بوفا و معونت و مطابقه رفته، با جملۀ اهل ولايت وعده نهاده كه در فلان روز در فلان ساعت هرطبرستانى را كه چشم بر كسان خليفه افتد بشهر ورستاق و بازار و گرمابه و راهگذر بگيرند و در حال بكشند و بميعادى كه رفت او از هرمزدآباد با جوقى از حشم برنشست و آنجا كه سواد اعظم و جمعيّت اهل خليفه بود دوانيد و همه را قهر كرد و بجايى رسيد كه زنان شوهران را از ريش گرفته بيرون مى‌آوردند و بكسان او سپرده گردن ميزدند، بيك روز طبرستان از اصحاب خليفه خالى شد و خليفه حمّاد بن عمر الذّهلى و خالد بن برمك را برى فرستاده بود، ازين حال خبر يافتند و پيش خليفه صورت واقعه نبشته، و سالم فرغانى را كه از ثقاة خليفه بود و او را شيطان فرغانى خواندندى گسيل كرد، چون بحضرت او رسيد و حال عرض داشت از خجالت خليفه گفت آخر كسى نباشد بطبرستان رود و سرو نداد هرمزد پيش من آرد، سالم گفت اگر امير المؤمنين مدد دهد من بروم، فرمود تا مردان بگزينند و او را روانه كرد، چونكه بطبرستان رسيد بصحراى

  1. اين عنوان در الف نيست و در ج اين عنوان چنين است: «ذكر خروج ونداد هرمزد بن النداى سوخرا و قتل اعراب در مازندران»
  2. در ب و ساير نسخ: مردم اميدواره كوه پيش ونداد هرمزد شدند