برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۱۹۰

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
–۱۷۶–

درون سراى حرم شد پيام تو نتوانستيم رسانيد، بيرون آمد و چنانكه فرمان بود تقرير كرد چون رسول [جواب اصفهبد بشنيد دانست كه ارادۀ قضا نوع ديگر است، با خود[۱]] انديشيد كه دريغ اين حشمت و نعمت و پادشاهى و چندين عمارت كه همه پرداخته و انداخته خواهد شد و چون زوال بخانۀ روى نهد هيچ انديشۀ مهتران بر جادّۀ صواب و طريق صلاح نرود، با چندين كمال كه درين مرد است عذرى بدين ضعيفى پيش من ميفرستد، و امير المؤمنين على عليه السّلام راست فرمود كه..............[۲]، قدر و قضا براى رضاى خليفه پردۀ جهل و بى‌بصيرتى پيش روى عقل او فروكشيد تا چون خفّاش حالتى را كه چون روز هويداست نمى‌بيند،

  و كلّ‌ امرء جفّت ينابيع عقله فلا ذنبه ذنب و لا عذره عذر  

از آن منزل كوچ كرد، مى‌آمد تا برى بمهدى رسيد و اجابت اصفهبد عرض داشت، مهدى بو الخصيب مرزوق السّندى مولى المثنّى بن الحجّاج را براه زارم و شاه كوه گسيل فرمود، و ابو عون بن عبد الملك را سوى گرگان فرمود درآيد و بدو پيوندد، اصفهبد ساكنان صحرا و هامون را نقل با كوهها و احكام[۳] فرموده بود تا از گذر لشكر آسيبى نبينند و ندانست كه نيّت ايشان قمع و قهر اوست تا ابو الخصيب عمر بن العلاء را، كه وقتى بگرگان يكى را كشته بود و پناه با اصفهبد كرده و مدّتها بحمايت او در آن ولايت وقوفى يافته و مسالك و معابر دانسته و باز بلشكر خليفه پيوسته و قائد لشكر ابو الخصيب گشته بجلادت مقام يافته، دو هزار سوار داد و بآمل تاختن فرمود، مرزبان آمل كه از قبل اصفهبد بود پيش باز آمد، مصاف داد، در حال بشكستند و او را كشته، و عمر بن العلاء بآمل بنشست و منادى عدل فرمود و دعوت اسلام، بحكم آنكه مردم از اصفهبد استهزا و استخفاف ديده بودند فوج‌فوج و قبيله و قبيله مى‌آمدند و قبول اسلام كرده و املاك و اسباب خويش مسلّم گردانيده تا خبر قتل عبد الجبّار بديشان رسيد و از مهمّ‌ خراسان فارغ شدند و وطن و مقام طبرستان ساخته. اصفهبد خورشيد جملۀ أعزّه و اولاد و حرم را با ديگر متعلّقان كه از خواصّ‌ و بطانه و معتمدان او بودند با خزانه بالاى دربند كولا، براه آرم طاقى است كه اين ساعت آنرا عايشه گرگيلى دز ميگويند،


  1. قسمت بين دو قلاّب از الف افتاده است.
  2. جاى اين حديث در الف سفيد است و در ساير نسخ استشهاد بكلام امير المؤمنين على نيست.
  3. كذا فى الأصل و الظّاهر: آكام