درون سراى حرم شد پيام تو نتوانستيم رسانيد، بيرون آمد و چنانكه فرمان بود تقرير كرد چون رسول [جواب اصفهبد بشنيد دانست كه ارادۀ قضا نوع ديگر است، با خود[۱]] انديشيد كه دريغ اين حشمت و نعمت و پادشاهى و چندين عمارت كه همه پرداخته و انداخته خواهد شد و چون زوال بخانۀ روى نهد هيچ انديشۀ مهتران بر جادّۀ صواب و طريق صلاح نرود، با چندين كمال كه درين مرد است عذرى بدين ضعيفى پيش من ميفرستد، و امير المؤمنين على عليه السّلام راست فرمود كه..............[۲]، قدر و قضا براى رضاى خليفه پردۀ جهل و بىبصيرتى پيش روى عقل او فروكشيد تا چون خفّاش حالتى را كه چون روز هويداست نمىبيند،
و كلّ امرء جفّت ينابيع عقله | فلا ذنبه ذنب و لا عذره عذر |
از آن منزل كوچ كرد، مىآمد تا برى بمهدى رسيد و اجابت اصفهبد عرض داشت، مهدى بو الخصيب مرزوق السّندى مولى المثنّى بن الحجّاج را براه زارم و شاه كوه گسيل فرمود، و ابو عون بن عبد الملك را سوى گرگان فرمود درآيد و بدو پيوندد، اصفهبد ساكنان صحرا و هامون را نقل با كوهها و احكام[۳] فرموده بود تا از گذر لشكر آسيبى نبينند و ندانست كه نيّت ايشان قمع و قهر اوست تا ابو الخصيب عمر بن العلاء را، كه وقتى بگرگان يكى را كشته بود و پناه با اصفهبد كرده و مدّتها بحمايت او در آن ولايت وقوفى يافته و مسالك و معابر دانسته و باز بلشكر خليفه پيوسته و قائد لشكر ابو الخصيب گشته بجلادت مقام يافته، دو هزار سوار داد و بآمل تاختن فرمود، مرزبان آمل كه از قبل اصفهبد بود پيش باز آمد، مصاف داد، در حال بشكستند و او را كشته، و عمر بن العلاء بآمل بنشست و منادى عدل فرمود و دعوت اسلام، بحكم آنكه مردم از اصفهبد استهزا و استخفاف ديده بودند فوجفوج و قبيله و قبيله مىآمدند و قبول اسلام كرده و املاك و اسباب خويش مسلّم گردانيده تا خبر قتل عبد الجبّار بديشان رسيد و از مهمّ خراسان فارغ شدند و وطن و مقام طبرستان ساخته. اصفهبد خورشيد جملۀ أعزّه و اولاد و حرم را با ديگر متعلّقان كه از خواصّ و بطانه و معتمدان او بودند با خزانه بالاى دربند كولا، براه آرم طاقى است كه اين ساعت آنرا عايشه گرگيلى دز ميگويند،