برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۱۸۹

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
–۱۷۵–

باستظهار، و پسر خويش مهدى را برى فرستاد ولايت عهد بدو داد و گفت پسر خورشيد هرمزد را بنوا بستاند، چون اصفهبد را اين تمنّى كردند گفت پسر من كودكست تحمّل اعباء سفر ندارد، مهدى پيش پدر نبشت كه برين مرد تكليف نكند كه كلّى از دست بشود و تدارك عسر گردد، منصور براى او تاج شهنشاهى و تشريف فرستاد، اصفهبد خوشدل گشت و برقرار عهد اكاسره خراج طبرستان بخليفه فرستاد: مبلغ سيصد هزار درهم، بعدد هر درهم چهار دانگ سيم سپيد بودى، جامۀ سبز ابريشمين از بساط‍‌ و بالش سيصد تاء، كتان رنگين نيكو سيصد لت، كوردينهاى زرّين و رويانى و لفور ج سيصد، زعفران كه در همۀ دنيا مثل آن نبود ده خروار، اناردانك سرخ ده خروار، ماهى شور ده خروار، چهل استر را اين بار در كردندى و در سر هراستر غلامى ترك يا كنيزكى بنشاندندى.

خليفه منصور چون خراج طبرستان بديد طمع در ولايت كرد و بوقت آنكه رسول باز ميگشت مشافهه فرمود كه اصفهبد را بگويد براى دفع عبد الجبّار حشم ما را مدد كند و بپسر خويش مهدى كه برى نشسته بود نبشت كه پيش اصفهبد فرستد و بگويد كه امسال قحط‍‌ و تنگى است و لشكر ما اگر بيك طريق گذرند علوفه وفا نكند بعضى را براه طبرستان خواهيم فرستاد تا اصفهبد غمخوارگى نزل ايشان فرمايد.

ذكر غدر خليفه با اصفهبد

مهدى بفرمان پدر مردى را....[۱] نام از اولاد اعاجم پيش اصفهبد فرستاد برسالت و اين تمنّى كه پدر نبشته بود فرمود، و درين تاريخ نشستگاه اصفهبد موضع اصفهبدان بود، چون رسول برسيد و اداء رسالت كرد اصفهبد در اعزاز و تشريف و تعهّد مبالغت نمود و از ضرورت جواب داد ولايت از آن امير المؤمنين است و من مطيع امر، رسول بيرون آمد و انديشه كرد و حميّت عجميّت او را بر آن داشت كه اصفهبد را معلوم كند كه خليفه با تو حيلت ميكند و خانۀ تو بخواهند برد، حاجب بزرگ اصفهبد را [بخواند و گفت مرا مهمّى است مى‌بايد كه بخلوت باصفهبد عرض دارم حاجب بيامد و باصفهبد[۲]] بگفت، فرمود اين ساعت از پيش من بيرون شد وداع كرده، بدين زودى چه مهمّ‌ حادث شده باشد، حاجب گفت مگر خام طمعى ميكند و چيزى ديگر خواهد خواست، اصفهبد فرمود بگويد


  1. جاى اين اسم در الف سفيد است و از ساير نسخ كلمۀ «نام» افتاده و در آنها ذكر اسم اين رسول نيست.
  2. قسمت بين دو قلاّب از الف افتاده.