برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۱۸۵

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
–۱۷۱–

نكوبيد كه من بعهد وفا خواهم كرد و خلاف وصيّت نه مرا مبارك باشد و نه شما را، گفتند چون چنين است بفرست و او را بخوان تا با او سپارى، و از آنچه در دل ايشان بود پدر خبر نداشت، معتمدان پيش خورشيد فرستاد تا بيايد كه بعهد پدر وفا نمايم چه بر عمر اعتماد نيست، او از آنكه بر عمّ‌ اعتماد داشت با تنى چند از خويشان بر نشست و از تميشه پيش عمّ‌ آمد، بسراى خويش فرود آورد و شفقت پدرانه مينمود و روز اختيار افتاد و مهمانى ساختند، پسران عمّ‌ با يكديگر بيعت كردند و قرار نهادند كه چون از خوان طعام فارغ شوند و بمجلس شراب بنشينند خورشيد را بزوبين هلاك كنند، و رمجۀ هرويّه ازين حال آگاه شد و پنهان خورشيد را معلوم گردانيد، جلوانان نام برادرى بود از رضاعت او را بخواند و با او بگفت، حالى بيرون شد و دو اسب بياورد و بر درگاه داشت، چون خورشيد از طعام فارغ شد برخاست كه بطهارت ميروم و از سراى بيرون آمد و بر اسب نشست و جلوانان با او سوار شد و شمشيرها بكشيدند و ندا كرده كه اى مخنّثان اكنون بياييد اگر در شما مردى هست، و اسبان مى‌راندند تا بتميشه. پدر [يعنى] كربالى فرزندان را ملامت كرد و گفت مرا رسوا كرديد و تا آخر دنيا سبّت و عارى اندوخته و پيش اصفهبد خورشيد عذرها نبشت و سوگندها كه رأى و مشورت من نبود و موكب و خدمتكاران را پيش او فرستاد. اصفهبد خورشيد يك سال عمّ‌ را نديد و استعداد حرب كرد و نهابدۀ سارى با او يار شدند و با پسران عمّ‌ بنزديك قصر دادقان، كه پدر خورشيد بنياد نهاد و نيمۀ راه تميشه و سارى است، ملاقات حرب افتاد، ايشان را بشكست و تا بسارى بتاخت، جمله را بگرفت و بشهر بخانۀ عمّ‌ فرود آمد و او را گفت ترا گناهى نيست، جايگاهى كه دلت خواهد اختيار فرماى و هركه ترا با آن خوش است با خويشتن آنجا برو و بسلامت بنشين، وظيفۀ او معيّن فرمود و او را آنجا كه خواست بنشاند و پسران او را با كوهى فرستاد كه فرّخان فيروز گويند تا آخر عمر آنجا بماندند و رمجه هرويّه را نكاح كرد و جملۀ خزاين پدر و عمّ‌ برگرفت و مدّت پادشاهى عمّ‌ هشت سال بود. و چون بجاى پدر نشست خويشاوندان برو جمع شدند، و ندرند و فهران و فرّخان كه پسران جسنس بن سارويه بن فرّخان بزرگ بودند و او را خالى[۱] زاده، و ندرند را بمرزبانى آمل


  1. كذا در الف و ب، ساير نسخ: خال