برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۱۸۲

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
–۱۶۸–

آن رنج از حركت فروماند مردى مصلح ساده دل را نظر بر ضعف شير افتاد و انين و ناله مى‌شنيد، بخشايش آورد و گفت خلق آفريننده است تبارك و تعالى در بلا مانده و بسعى من خلاص و نجات او آسان برمى‌آيد، تقصير جايز شمردن نه از رحمت باشد، نزديك شير شد و دست خويش بر پاى او ميماليد و نى از پاى او بيرون كشيد و ريم و ستيم پاك كرد، شير برخاست و خويشتن برافراشت و آهنگ دريدن مرد كرد، گفت مكافات شفقت و جزاى رحمت و مروّت من اينست بچه حجّت تمسّك نمودى و بچه دعوى اين معنى روا ميدارى، گفت تو مردى فضولى ميباشى تواند بود كه شير ديگر را ببلايى مبتلى بينى بدوا و تحرّى رضاى او مشغول گردى، نبايد كه بيايد و اين مرغزار بقهر و كارزار از من بستاند و من آواره شوم و بغربت افتم، هرچه مرد فرياد بيشتر ميداشت شير كمتر شنود و بكار مشغول بود تا مرد را هلاك كرد و تشفّى رنج جوع ديرينه و تسكين فورت حرارت گرسنگى ازو ساخت.


ابو مسلم گفت نهالى كه من نشانده باشم اگر بتربيت و طاعت و غمخوارگى آن ايستادگى نكنم و باز گذارم رهگذريان بركنند و سعى چندين سالۀ من عبث آيد. سنباد نام نايبى بود او را با خزانه و اموال برى فروداشت، و او پيش منصور شد تا آن ديد كه گفت و مثل آمد: تركت الرّأي بالرّي، و چون منصور او را بكشت وزارت خويش بابى ايّوب الموريانى داد كه بمثل زنند: لقيه بدهن أبي أيّوب. و بكشتن ابو مسلم از منصور اهل عالم حسابى عظيم گرفتند و خوفى و سياستى ازو بدلها قرار گرفت. آورده‌اند كه روزى خواصّ‌ ابو ايّوب ازو پرسيدند كه با چندين اختلاط‍‌ و اختلاف و محادثه و مشافهه كه ميان تو و منصور هست اگر بروزى پنجاه نوبت از پيش او بيرون مى‌آيى رنگ و روى تو نه برقرار است، جواب داد كه مثل من و شما چنانست كه باز شكارى و خروس با يكديگر مناظره كردند، باز خروس را گفت در جهان از تو بى‌وفاتر و بى‌مروّت‌تر كسى نديدم، گفت چرا، گفت بحكم آنكه خداوندان تو هنوز تو در عدم آبادى كه بيضه بر ميگيرند و بتربيت ايشان تو بيرون مى‌آيى و ترا جايگاه مى‌سازند و جفت مى‌دهند و روز بروز دانۀ ترا غمخوارگى واجب مى‌دانند و بدست خويش چينه بمنقار تو ميرسانند، هر وقت كه بتو آهنگ خواهند گرد نعره‌ها