برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۱۷۲

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
–۱۵۸–

لشكر گرفت و مدت دو سال با فرّخان كوشيد، عاقبت بطريق كجو براه كندسان او را بكشتند و گور او هنوز بر سر راه نهاده است، عوام النّاس بتقليد و جهل زيارت ميكنند كه صحابۀ رسول عليه السّلام است.

از جانب طيزنه رود كه مياندو رود مى‌گويند آن ساعت مصمغان ولاش مرزبان بود، هر وقت اصفهبد بدان حدود بشكار شدى چند روز آنجا كه تنير است، زير تردوينى ماند كه اثر سراى اصفهبد فرّخان و خورشيد است، فروآمدى و نشاط‍‌ شراب و شكار را از آن خوشتر موضع نباشد، پيش مصمغان فرستاد كه دختر را بمن دهد تا باجازت تو بدين موضع سرايى بسازم و او را اينجا بنشانم، از ضرورت سپاسدارى نمود و دختر با بسيار مال و چهار پاى پيش او فرستاد، فرّخان آب آن موضع را تا بدريا گذر فرمود بريد و آنجا شهر ساخت و قصرى عالى، و دختر را آنجا داشت، تا روزى از مصمغان جنايتى در راه آمد كه گردن او بزد و جمله ولايت او با تصرّف خويش گرفت و از طرفداران همه را قهر كرد خلاف اولاد باو را كه حرمت ايشان داشت و موافقت نمود و خانۀ ايشان را تعرّض نرسانيد تا قطرى بن الفجاءة المازنى كه رئيس شراة بود و از فصحا و گردنكشان عرب بعهد حجّاج بن يوسف پناه باصفهبد كرد، و عمر فنّاق و صالح مخراق با جمله سروران خوارج عليهم اللّعنة، اصفهبد همۀ زمستان ايشان را نزل و علف و هدايا و تحف فرستاد، چون اسبان فربه و ايشان تن‌آبادان شدند پيام دادند كه تا بدين ما بگرود و اگرنه ولايت از تو باز گيريم و با تو حرب كنيم. و قصّۀ خوارج چنانست كه چون ميان اصحاب امير المؤمنين علىّ‌ بن ابى طالب عليه السّلام و ميان معاويه حكمين رفت بصفّين و ابو موسى اشعرى غدرى بدان شنيعى كه عار و نار خود را جمع كرد روا داشت جماعتى از سپاه امير المؤمنين على عليه السّلام باهم فراهم ساختند و عبد اللّه بن الكوّا و معدان الايادى را رئيس كرده و انكار حكم حكمين ظاهر فرموده، و بيك‌بار اند هزار مرد شمشير بر كشيده از لشكر امير المؤمنين عليه السّلام بيك جانب شده و ندا ميكردند: لا حكم الاّ للّه، چون امير المؤمنين عليه السّلام اين بشنيد گفت:

اسكت قبّحك اللّه يا أثرم فو اللّه لقد ظهر الحقّ‌ و كنت فيه ضئيلا شخصك خفيا صوتك اذا نعر الباطل نجمت نجوم الماغر و اين بيت لشكر امير المؤمنين