برگه:Tarikh-e Iran-e Bastan.pdf/۹۰۹

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

از این حرف در حیرت شده جواب داد: «شاها، چه سخنان غریب می‌گوئی؟ می‌خواهی از زنی جدا شوم، که می‌خواهمش و سه پسر جوان و نیز دخترانی از او دارم، که یکی را از آنها برای پسرت برگزیده‌ای. تو حکم می‌کنی، او را بیرون کنم و دختر تو را بگیرم. قدر و قیمت چنین افتخاری را می‌دانم، ولی نه زنم را رها می‌کنم و نه دخترت را می‌پذیرم. بمن جبر مکن و بگذار من با زن خود باشم. تو برای دخترت اشخاصی بهتر از من خواهی یافت». خشیارشا از این جواب در خشم شده گفت:

«همین است که می‌گویم. ماسیستس، حالا که چنین است، دخترم را اگر هم بخواهی، به تو نخواهم داد و زنت را هم دیگر نخواهی داشت، تا بدانی که حرف مرا نباید رد کرد». در این حال ماسیستس از پیش خشیارشا بیرون رفت و، در حینی که خارج می‌شد این کلمات را ادا کرد: «شاها، تو مرا هنوز نکشته‌ای».

هنگامی که خشیارشا با برادر خود حرف می‌زد، ملکه قراولان شاهی را خواسته امر کرد زن ماسیستس را ناقص کنند و آنها پستانهای او را بریده پیش سگ انداختند و بعد گوشها و بینی و لبان او را بریده بدین حال به خانه‌اش فرستادند.

ماسیستس از ناقص شدن زنش اطلاع نداشت، ولی چون حسّ می‌کرد، که این قضیۀ شوم نتایجی بد خواهد داشت، وقتی که از پیش شاه بیرون آمد، با عجله به خانه شتافت و، همین‌که زن خود را در آن حال دید، با پسران خود شور کرده بطرف باختر روانه شد، تا در آنجا انتقام از برادرش بکشد. هرودوت گوید من یقین دارم، که اگر به باختر و مملکت سکاها می‌رسید، موفق می‌شد، زیرا او والی این ایالات بود و مردم او را دوست می‌داشتند، ولی خشیارشا از نیّاتش آگاه شده قشونی برای به دست آوردن او فرستاد و او را با پسرانش و سوارانی، که همراه او بودند، گرفته کشتند.

چنین است گفتۀ هرودوت دربارۀ خشیارشا. صحت یا سقم آن معلوم نیست، ولی با گفتۀ دیگر هرودوت، که بالاتر ذکر شد متضادّ است (صفحۀ ۶۲۲). توضیح آنکه مورّخ مذکور گوید، در پارس و کلیۀ آسیا رسم نیست زنان کار کنند و دیگر این نکته است:

لباس رنگارنگی را، که ملکه برای شوهرش بافته و دوخته بود، چگونه یک زن

تاریخ ایران باستان جلد ۱