پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Iran-e Bastan.pdf/۶۸۳

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

کرد. پس از آن کلاهش را بر سر گذارده از مجلس بیرون رفت و به خانه برگشته برای خدای بزرگ حیوانی را قربان کرد. سپس مادر خود را طلبیده و موافق عادات اسپارتی قسمتی از روده‌های حیوان را بدست او داده چنین گفت:

«مادر، تو را به زوس، حامی خانوادۀ ما سوگند می‌دهم، که حقیقت را بگوئی.

پدر من کیست؟ ل‌اتی‌خید در حین محاکمه می‌گفت، وقتی که تو به خانۀ آریستون آمدی، حامل بودی. دیگران حرفهای دیگر می‌زنند و گویند، که پدر من خرکچی بوده. تو را به خداها قسم می‌دهم، که عین حقیقت را بگوئی. اگر هم چنین کاری کرده‌ای، تو تنها نبوده‌ای. بسیاری از زنان از این کارها کرده‌اند.

در اسپارت خیلی شایع است، که آریستون نمی‌توانست اولادی داشته باشد، و الا از زنهای سابق خود می‌داشت». مادر دمارات، پس از شنیدن حرفهای او چنین جواب داد: «بچه‌ام، چون تو می‌خواهی حقیقت را بدانی، من آنچه بوده برای تو آشکار می‌کنم، پس از آنکه من به خانۀ آریستون آمدم، شب سوّم شخصی به خوابگاه من آمد و تاج گلی بر سر من نهاد. پس از آن آریستون به اطاق من آمد و پرسید، که این تاج گل را کی به تو داده، گفتم خودت، چه این شخص کاملا شبیه او بود.

آریستون انکار کرد و بعد از قسمتهای من فهمید، که این شخص روح آستراباک[۱]پهلوان معروف بوده، چه تاج گل را از مکان مقدّس او برداشته بودند و فالگیرها هم این ظنّ را تأیید کردند. حقیقت مطلب این است. حالا تو پسر آریستون هستی یا زادۀ خدا، من نمی‌دانم، ولی استنادی، که بحرف آریستون کرده می‌گویند، که او گفته، زن زودتر از ده ماه نمی‌زاید، غلط است و این حساب از اشتباه آریستون حاصل شده، چه زن در ماه نهم یا هفتم میزاید و من تو را در ماه هفتم زائیدم.

خود آریستون هم بعدها فهمید، که اشتباه کرده. حقیقت این است. بچه من، حرف‌های مردم را باور مدار، بگذار زنها برای دیگران مانند ل‌اتی‌خید و غیره اولادی از خرکچی‌ها بزایند». پس از آن دمارات، بعنوان اینکه می‌خواهد بمعبد دلف برود حرکت کرده به زاسینت[۲] رفت. برای لاسدمونی‌ها سوء ظنّ



  1. Astrabacus.
  2. Zacynthe.