۲-سابور شاه بن اقفور شاه
سابور در جوانی و بهار عمرش بتخت نشست و از شباب و نوبرهائی، که آن میدهد، برخوردار بود. در زمان او عیسی و یحیی بن زکریّا ع میزیستند. گویند این شاه روزی به یکی از دوستانش گفت: اقتدار اگر دوام میداشت، چه چیز خوبی میبود.
او جواب داد: اگر دوام مییافت، نصیب تو نمیگشت. سابور او را تصدیق کرد.
او عادت داشت به شکار برود و میگفت، که شکار ورزش بدن است و مشق سواران.
وقتی که بقصر برمیگشت، صد کنیزک در نهایت زیبائی و کمال باستقبال او میشتافتند، درحالیکه به البسه فاخر و زینتهای گرانبهاء ملبّس و مزیّن بودند، آلات موسیقی مینواختند، عطریّات میسوختند و جامهای شراب و گل و ریاحین و طبقهائی پر از غذاهای لطیف و لذیذ بدست داشتند. این کنیزکان با تعظیم و تکریم میوهها و شرابهای خوب نثار میکردند و با نغمات موسیقی و الحان خوش او را مشغول میداشتند. شاه میخندید، صحبت و شوخی میکرد و به تفریحات گوناگون میپرداخت، در این وقت روحش میشکفت و سعادتش بحدّ کمال میرسید. بعد، پس از استراحت و خواب به اطاقی، که از زر ساخته بودند، میرفت و با مدعوّین غذا صرف میکرد، تا نصف شب میآشامید و صحبت میداشت. بعد به حرمسرا رفته تا صبح در آنجا میآرامید، پس از آن برحسب عادتش به شکار میرفت. سابور فقط ماهی یکدفعه بار حضور میداد، زیرا میگفت: «شیری، که زیاد انسان را میبیند، در حمله کردن به او از سایر شیرها جسورتر است» . وقتی چیزهای گرانبهاء به مدعوّین میداد، که مست نبود و اگر شراب مینوشید، از تقسیم هدایا خودداری میکرد، تا نگویند، که بذل و بخشش او از می است» . در خاتمه این مبحث ثعالبی دو بیت از قصیدۀ (بختری) ذکر کرده و مضمون آن چنین است: وقتی که میهمانان تو مستاند.
بذل و بخشش تو دلیل سخاوت است، زیرا پیش از آنکه جامهای شراب را خالی کنی، دربارۀ آنها جوانمردی.
شاپور پس از پنجاه و سه سال سلطنت، بیاینکه یک بدبختی برای او روی دهد، در کبر سنّ درگذشت.