دیده بودی، واقع شده، زیرا او را به شاهی انتخاب کردهاند و دیگر خطری از او برای تو نیست.» آستیاگ گفت عقیدۀ من هم چنین است، با وجود این درست فکر کنید و آنچه صلاح است بگوئید. مغها گفتند: «شاها - برای خود ما این خواب اهمیت دارد و منافع ما اقتضا میکند، که در حفظ سلطنت تو، که از ما هستی، بکوشیم، چه اگر کوروش بتخت نشیند، پارسیها بر ما مسلط خواهند شد. پس بدانکه، اکر خطری بود، میگفتیم، چون خواب واقع شده جای نگرانی نیست، ولی بهتر است، که او را با مادرش به پارس بفرستی.» آستیاگ از این جواب غرق شادی شد و کوروش را خواسته گفت: «فرزند - برای یک خواب پوچ میخواستم تو را آزار کنم، ولی اقبالت تو را نجات داد. اکنون برو به پارس، پدر و مادر خود را بیاب، ولی پدر و مادری سوای چوپان و زنش. کوروش روانۀ پارس گردید و بدیدن کامبیز (کبوجیه) و مادر خود شتافته آنچه را، که راجع به سرگذشت خود از همراهانش در راه شنیده بود، برای آنها بیان کرد. معلوم است، که شعف پدر و مادر را حدّی نبود. بعد هرودوت گوید، که چون کوروش در نزد پدر و مادرش همواره از زن چوپان، پرستاریها و مهربانیاش تعریف کرده او را میستود و اسم او را، که (سپاکو) بود میبرد، از این قضیه پدر و مادر او استفاده کرده خواستند نجات یافتن او را در میان مردم بسان واقعهای خارق عادت جلوه دهند و با این مقصود منتشر کردند، که کوروش را سگ مادهشیر داده و بزرگ کرده، زیرا (سپاکو) در زبان مادی بمعنی سگ ماده است و همین انتشارات باعث افسانهایست، که دربارۀ کوروش گفته میشود. بعد هرودوت حکایت خود را دنبال کرده چنین گوید (کتاب اول بند ۱۲۳-۱۳۰): کوروش در دربار پدر خود کبوجیه (که پادشاه پارس و دستنشاندۀ ماد بود) بزرگ شد.
در ابتداء او در خیال شورانیدن پارس بر ماد یا تأسیس سلطنت بزرگی نبود، ولی هارپاک، که همواره درصدد بود انتقام پسر خود را از شاه بکشد و خبر جودت و جلادت کوروش را میشنید، در نهان با او مکاتبه کرده هدایائی برای او میفرستاد و دائما او را بر ضدّ شاه ماد تحریک میکرد. بعد باین هم اکتفا نکرده بر نفع کوروش