صحبت کرده بگویند، که پادشاه پارت نمیخواهد با رومیها جنگی امانناپذیر کند، بعکس او میخواهد مورد دوستی رومیها گردد و نسبت به کراسّوس انسانیّت خواهد کرد. بنابراین پارتیها حملهشان را موقوف داشتند و سورنا آرام با صاحبمنصبان عمدۀ خود به تپه نزدیک شده زه کمانش را باز و دست خود را بطرف کراسّوس دراز کرده او را طلبید، تا داخل مذاکره گردد و به او اطمینان داد، که پادشاه برخلاف میلش شجاعت و نیروی خود را به رومیها نشان داد، ولی اکنون حاضر است، که ملایمت و عنایت خود را به رومیها نموده با آنها صلح کند و بعد اجازه دهد، که رومیها عقب نشینند (کراسّوس، بند ۳۹).
تمامی قشون رومی سخنان سورنا را با شعف اصغاء کردند، ولی کراسّوس، که تا این زمان جز خدعه چیزی از پارتیها ندیده بود و جهتی هم برای تغییر حال پارتیها نمیدید، این سخنان را باور نکرد و با صاحبمنصبان خود بشور پرداخت، اما سربازان فریادکنان فشار میآوردند، که کراسّوس بملاقات سورنا برود و او را دشنام داده میگفتند، تو ما را بطرف مرگ میبری، زیرا میخواهی با دشمنی جنگ کنیم، که تو از روبرو شدن و مذاکره با آن هم واهمه داری. کراسّوس در ابتداء خواست آنها را با ملایمت و خواهش نرم کند و به آنها گفت، که اگر در بلندیهائی، که دشمن به آسانی بآن دست نخواهد یافت، باقی روز را بمانید، شب میتوانید به آسانی فرار کنید. حتّی به آنها راهی را، که میبایست اختیار کنند، نشان داده نصیحت کرد، که این امید نزدیک را نباید فدای ترس کنند، ولی، وقتی که دید، سربازان در حال طغیاناند و با تهدید اسلحهشان را به یکدیگر میزنند، از ترس اینکه مبادا دست به سردارشان بلند کنند، از تپه به زیر آمد و بطرف قشون برگشته این کلمات را بطور ساده گفت: «اکتاویوس و پترونیوس و شما ای صاحبمنصبان رومی، میبینید، که چگونه مرا در فشار میگذارند، که نزد دشمن بروم، شما شاهدید، که چه عنف و اجباری نسبت بمن روا میدارند. اگر شما از این خطر نجات یافتید، بتمام مردم بگوئید، که بواسطه خدعه دشمن من کشته شدم. نه از جهت خیانت