پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Iran-e Bastan.pdf/۱۹۷۷

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

گردد، ولی این حرف باعث منازعه بین سرداران او گشت و، چون هیچیک خود را کمتر از دیگری نمی‌دانست، در خفا بجلب کردن سربازان پرداختند، ولی روز ششم، چون اسکندر دید، نمی‌تواند حرف بزند، انگشترش را درآورده به پردیکّاس داد. این قضیّه از نایره منازعاتی، که نزدیک بود شعله بکشد، جلوگیری کرد، زیرا، اگر اسکندر جانشین خود را به آواز بلند اعلام نکرد، لااقل نشان داد، که نظرش بکی است.

اسکندر در سنّ ۳۳ سال و یک ماه درگذشت. بعد نویسندۀ مزبور از ولادت اسکندر حرف زده گوید، شبی که نطفه اسکندر بسته شد، مادرش المپیاس در خواب دید، ماری بزرگ پهلوی او است. خوابش او را باشتباه نینداخته بود، زیرا پسری، که در شکمش بود، از یک نفر فانی نبود. . . . کسی بر او غالب نیامد و در آخر هم از غدر درباریان خود و خیانت مردمش درگذشت (کتاب ۱۲، بند ۱۶).

جملات آخری ژوستن قابل توجه است. او برای ستایش اسکندر ترجیح داده، خود را ساده‌لوح یا معتقد بخرافات معرّفی کند، زیرا گوید «پسری که در شکم المپیاس بود، از یک موجود فانی نبود» و حال آنکه مورّخینی، که دو قرن قبل از او می‌زیستند، مانند دیودور و پلوتارک، داعیه اسکندر را به الوهیّت سخت انتقاد کرده‌اند و آرّیان چنین خبری را اصلاً مورد توجه قرار نداده. از نوشته‌های ژوستن معلوم است، که او بمسموم شدن اسکندر هم عقیده داشته. این خبر را اکثر مورّخین معتبر، چنانکه ذکر شد، دروغ دانسته‌اند.

فصل پنجم-خصائل اسکندر-کارهای او

خصائل اسکندر

بدوا باید بگوئیم، که مقصود ما از ذکر صفات اسکندر در اینجا توصیف او از زمان کودکی‌اش نیست، زیرا در این باب آنچه مقتضی بوده (در صفحات ۱۲۱۷-۱۲۲۳) گفته شده. مرام ما توصیف اسکندری است، که در ۳۳۶ ق. م بتخت نشست و بقول خودش با آهن و آتش به آسیا آمد. از این نظر، چنانکه مورّخین او نوشته‌اند، یعنی کسانی، که باقرار خودشان یا موافق نوشته‌هاشان، ستایشی برای او داشته‌اند، اسکندر شخصی بوده: