بعد باران شدید، که با تگرگ مخلوط بود ببارید. سپاهیان مقدونی، در این حال نه میتوانستند پیش روند و نه درنگ کنند. در ابتداء اسلحهشان را بالای سر نگاه میداشتند، ولی رطوبت زیاد و سرما دستهای آنها را بیحسّ کرد، چنانکه مجبور شدند دستها را به زیر افکنند. در این وقت طوفانی مهیب برخاست و مقدونیها بیچاره گشتند، زیرا هر قدر میکوشیدند، پناهگاهی نمییافتند. بالاخره به جنگلی رسیدند و صفوف خود را رها کرده با کمال بینظمی در زیر درختان بپراکندند.
بسیاری از آنها در این حال از شدّت ترس روی زمین خوابید و حال آنکه رطوبت زمین از سرما به یخ ضخیمی مبدّل شده بود. بعضی تکیه به درختان داده در همان حال بماندند، غافل از اینکه سکون باعث مرگ حتمی بود. اسکندر در این حال میرفت و میآمد و به آنها تسلّی میداد و دود کلبههائی را نشان داده میگفت خودتان را بهآنجا برسانید. بالاخره مقدونیها تبرها را برگرفته درختان زیاد انداختند و آتشی روشن کردند، که تقریباًً تمام جنگل را فروگرفت و در وسط آن جاهای کمی برای سپاه اسکندر باقی ماند. مقدونیها پس از اینکه گرم شدند، بعضاً خودشان را به کلبههای بومی رسانیدند و برخی چادر خود را در زمینی، که پر از آب بود، زدند. با وجود این، طوفان مزبور باعث مرگ هزار نفر گردید.
روز دیگر اسکندر اعلان کرد، که هرچه از سربازان گم شده، بازخواهندیافت و، در این وقت، که سیسیمیترس[۱] برای اردوی اسکندر عدّهای زیاد از چهارپایان بنه و دو هزار شتر و حشم بسیار آورده بود، اسکندر امر کرد تمامی این حیوانات را در میان مقدونیها تقسیم کردند، تا به وعدۀ خود وفا کرده باشد.
بدین ترتیب رفع گرسنگی مقدونیها شد. بعد اسکندر امر کرد از گوشت پخته آذوقۀ شش روز راه تهیّه کنند و بقصد ساکها[۲] بیرون رفت. پس از ورود باین ولایت تمامی آنها را غارت کرد و سی هزار رأس حشم برگرفته به سیسیمیترس، در ازای خدمتی، که کرده و مقدونیها را از مرگ نجات داده بود، بخشید (کنتکورث، کتاب ۸، بند ۴).