در مدّت دو روز او را آگاه نمیکردم، که راز ما افشاء شده، من، که تنها و مسلّح وارد اطاق پادشاه شدم، آیا میتوانستم ارتکاب جنایت را بتأخیر اندازم؟آیا دیمنوس رئیس کنگاشیان بود و من، که بقول دشمنان داعیه تاجوتخت مقدونیّه را دارم، در سایۀ او پنهان شده بودم؟کدامیک از شما را من با هدایا فاسد کردم، کدام سرکرده یا صاحبمنصبی را من از راه در بردم. مرا ملامت میکنند، که زبان وطنم را خوار میشمارم و از اخلاق مقدونی تنفّر دارم. بس من داعیه حکمرانی مردمی را دارم، که خودم او را حقیر میشمارم. زبان مادری ما مدّتی است، که بواسطه آمیزش با مردمان دیگر تغییر کرده. فاتح بودهایم یا مغلوب، به هرحال مجبور بودهایم، زبان جدیدی بیاموزیم. این ایرادات مرا مقصّر نمیدارد، چنانکه این افترا، که من با آمینتاس بر ضدّ پادشاه کنگاش داشتهام، مرا محکوم نمیکند.
من دوست او بودم. اگر بتوان این رفتار مرا، که پسرعموی پادشاه را دوست داشتم، جنایتی دانست، این ایراد را میپذیرم. اگر تقصیرم این است، که نمیبایست او را محترم بدارم، اگر تمام دوستان یک نفر جانی، هر قدر هم که بیگناه باشند، باید با آن جانی بمیرند، اگر عدالت چنین است، برای چه تا امروز زنده ماندهام و، اگر این قانون برخلاف عدالت است، چرا امروز میخواهند مرا نابود کنند.
میگویند: من نوشتهام، که دلم میسوزد بحال اشخاصی که پادشاهشان خود را پسر ژوپیتر میداند. ای اعتماد، که نتیجه دوستی بودی و ای آزادی خطرناک زبان، شما مرا فریب دادید، شما بمن گفتید، فکر خود را پنهان مدار. من اقرار میکنم، که این کلمات را به پادشاه نوشتهام، ولی نه درباره او بدیگری. نوشتن من از این جهت نبود، که او را مورد تنفّر مردم سازم، بل میترسیدم، که او به اثرات بد آن پی نبرد. من گمان میکردم، که اگر اسکندر پیش خود خود را پسر خدا بداند، شایستهتر است از آنکه علانیه این عنوان را اختیار کند، ولی، چون جوابهای کاهن (مقصود کاهن معبد آمّون است) ممکن نیست غلط باشد،