این آخرین سخنان مرا به اسکندر برسان: «به او بگو، که از محن، حتّی از این بلیّه که بعمر من خاتمه میدهد، بدتر این است، که در ازای نیکیهائی که او بمادر، زن و اطفال من کرد، نتوانستم حقشناسی خود را ابراز کنم و میمیرم، در حالی که دشمن او هستم، ولی اگر راست است، که آخرین ادعیۀ بیچارگان در نزد خداوند مقبول است، از او خواهانم، که اسکندر را از هر مخاطره محفوظ بدارد، تا بر تخت کوروش زندگانی باافتخاری کند و موافق حسّیّاتی، که ناشی از مردانگی است، بمادر و اطفال من اجازه دهد، در نزد او مقامی را، که شایان محبّت و اطاعت آنها نسبت به اسکندر است، دارا باشند و نیز خواهانم، که کیفر عمل پدرکشان در کنار آنها گذارده شود. البته اسکندر، اگر برای کشیدن انتقام یک دشمن بدبخت هم، که باشد، در ازای جنایتی که مرتکب شدهاند و، برای اینکه دیگران سوء قصد نسبت به شاهان و خود او نکنند، آنها را مجازات خواهد کرد». بعد داریوش آب خواست و، پس از اینکه پولیسترات آبی برای او آورد، باز لب بگشاد و گفت:
«برای آخرین کیفیّت بدبختی من لازم بود، که من نتوانم پاداشی به تو دهم، ولی اسکندر اجر تو را خواهد داد و خدا اجر او را». پس از آن داریوش دست خود را بطرف پولیسترات دراز کرده گفت: «این علامت حقشناسی را به اسکندر برسان و دست خود را در دست او گذاشت و درگذشت». پس از چند لحظه اسکندر در رسید و بطرف نعش داریوش دویده بحال دلخراش این شاه مقتدر رقت آورد و بگریست. بعد ردای خود را کنده روی نعش انداخت و امر کرد، که با احترامات زیاد نعش شاه را حرکت داده به مقبرۀ شاهان، که در پارس بود، ببرند و در آنجا پهلوی قبور نیاکانش دفن کنند (کنتکورث، کتاب ۵، بند ۱۳).
روایات دیگر
مورّخین دیگر مانند پلوتارک و دیودور و غیره وقایع روزهای آخر داریوش را مختصرتر از آرّیان و بخصوص از کنتکورث نوشتهاند، ولی روایات آنان تفاوتهای زیاد در اصل وقایع، با نوشتههائی که مضامین آنها ذکر شد، ندارد. بعض تفاوتها، که راجع بکیفیّات میباشد چنین است:
پلوتارک راجع بنعش داریوش گوید (اسکندر، بند ۵۹): اسکندر امر کرد آن را