قبل عهد و پیمان کرده بودند، که داریوش را گرفته زنجیر کنند و بعد، اگر اسکندر آنها را تعقیب کرد، داریوش را به او داده پاداشی بزرگ یابند و، اگر به آنها نرسید، تاج را تصاحب کرده به جنگ امتداد دهند. بنابراین نقشه، سخنان داریوش نبرزن را خوش نیامد و او چنین گفت: «من میدانم عقیدهای، که اظهار خواهم کرد، به گوشهای تو گران خواهد آمد، ولی طبیب هم مرضی را با دواهای تند معالجه میکند و ناخدا در موقع طوفان برای حفظ آنچه عزیز است سایر چیزها را بدریا میاندازد. اگرچه پیشنهادی، که میخواهم بکنم، فداکاری نیست، بل وسیلهای است برای نجات تو و دولتت. ما داخل جنگی شدهایم، که خدا بر ضدّ آن است. روزگار با پارسیها و ضربتهای آنان مساعد نیست. باید ما طالع خود را عوض کنیم. بنابراین حقوق و دولتت را به کسی واگذار و تحمّل کن، که او عنوان شاهی گیرد، تا زمانی که دشمن را از آسیا براند و، بعد که فاتح شد، تاج را به تو پس دهد. انتظار بازگشت اقبال طولی نخواهد کشید، زیرا باختر هنوز در دست دشمن نیست. هندیها و ساکها در تحت امر تواند، چندین نوع مردم با هزاران سوار و پیاده اسلحهشان را حاضر کردهاند، که جنگ را از نو شروع کنند، جنگی که بساط آن مهیبتر از دستگاههای سابق خواهد بود. برای چه مانند حیوانات وحشی بیهوده رو به فنا رویم، شجاع حقیقی از مرگ باک ندارد، ولی دشمن زندگانی هم نیست. دلیر در مقابل هیچگونه آزمایش عقب نمینشیند و مرگ آزمایشی است برای دست آخر. بس است دیگر، که رو به مرگ حتمی رویم، باید به باختر، که بهترین پناهگاه ما است، رفت و بسّوس، که والی آن است شاه شود، بعد وقتی که کارها روبهراه شد، امانتی را، که تو به او سپردهای، به تو ردّ خواهد کرد».
معلوم است، که داریوش از این سخنان در خشم شد و چنین گفت: «ای بندۀ پست، تو در این وقت موقع یافتی، که نقشههای پدرکشی خود را آشکار کنی؟».
این بگفت و قمهاش را کشید، تا او را بکشد، ولی بسّوس و باختریها دور او را گرفتند. در این احوال نبرزن فرار کرد و بسّوس هم پس از چند دقیقه از دنبال