کسی در اینجا نیست. به او گفتند که داریوش را در ارّابهای حرکت میدهند و سوارهنظام باختر و سایرین مأمور این کاراند، ولی چون ارتهباذ و اولاد او و یونانیها نتوانستند از این خیانت مانع شوند و نیز نخواستند از بسّوس تمکین کنند، بطرف کوه رفتند. خیال کنکاشیان این بود، که اگر اسکندر بتعقیب آنها پرداخت، داریوش را تسلیم کرده در ازای آن مورد ملاطفت او گردند، و الاّ ممالک را بین خودشان تقسیم کنند و در حفظ آن ضامن یکدیگر شوند. بسّوس موقتاً بر آنها ریاست داشت، زیرا او از اقربای داریوش بود و همه در مملکتی بودند، که او والی آن بشمار میرفت (در اینجا نوشتۀ آرّیان تناقض دارد، زیرا بالاتر گفت، که بسّوس والی باختر بود و حالا چنین گوید، و حال آنکه آنها در پارت حرکت میکردند). این اخبار بر حرارت اسکندر افزود و با وجود خستگی سپاهش تمام شب را حرکت کرده روز دیگر ظهر به قصبهای رسید، که فراریها شب قبل از آنجا حرکت کرده بودند. در اینجا به او گفتند، که فراریها تمام شب را راه رفتهاند، با وجود این، اگر او راه کوتاهی را اختیار کند، میتواند به آنها برسد، امّا در این راه آبی نیست. اسکندر گفت، اهمیّت ندارد و براه افتاد. چون پیادهنظام گروهانهای مربع تشکیل کرد، اسکندر عصر براه افتاد و تاخت بیاینکه در جائی توقّف کند. در نتیجه پس از اینکه چهارصد استاد (تقریبا سیزده فرسنگ) راه رفت در طلیعۀ صبح به فراریهائی، که بیاسلحه و در حال اختلال میتاختند، رسید. عدّۀ کمی از اینها پا فشرده کشته شدند و مابقی قبل از جدال پراکندند یا بعد فرار کردند.
در این احوال بسّوس و شرکاء او داریوش را با خودشان میبردند و، همینکه دیدند، که اسکندر در تعقیب آنها است، ساتیبرزن[۱] و برازانت زخمهای مهلکی به او زده و او را در حال نزع گذاشته با ۶۰۰ سوار فرار کردند. وقتی که اسکندر دررسید، داریوش درگذشته بود. فاتح جسد او را به پارس فرستاد، تا مراسم
- ↑ Satibarzane.