{{وب۲|فصل ۷، بند ۱۰-دیودور، کتاب ۱۷، بند ۴۸-کنتکورث، کتاب ۴، بند ۶- پلوتارک، کتاب اسکندر، بند ۳۵): اسکندر پس از آنکه موقع شهر را با استحکامات آن تفتیش کرد، بر اثر عقیدۀ مهندسین خود مصمّم شد، که از بیرون نقبی بطرف قلعه بزنند. جهت این بود، که دریا در اینجا ماسۀ زیاد بساحل میافکند، خاک سست بود و بعلاوه سنگهای بزرگی در اینجا نبود، که مانع از نقب زدن گردد.
مقدونیها از طرفی، که ایرانیها نمیتوانستند مشاهده کنند، شروع بزدن نقب کردند و اسکندر برای مشغول داشتن ساخلو دستور داد ادوات محاصره را به دیوارهای قلعه نزدیک کنند و سپاهیان او به جنگ بپردازند. در کار نقب زدن رخوت زمین باعث اشکالاتی برای مقدونیها گردید و، چون برجهای چوبین در خاک فرومیرفت و تختههای آن میشکست، سپاهیان مقدونی نمیتوانستند به آسانی برجها را عقب برند. بنابراین محصورین عدّهای از مقدونیها را کشتند و اسکندر حکم عقبنشینی داد، ولی روز دیگر امر کرد سپاهیان او قلعه را تنگ محاصره کنند.
در این موقع بقول پلوتارک کلاغی در هوا پدید آمده خاکی را، که در چنگال گرفته بود، رها کرد و آن بسر اسکندر ریخت، بعد کلاغ رفت و بر برجی، که آن را با قیر اندوده بودند، نشست و پرهایش بقیر چسبید، چنانکه دیگر نتوانست بلند شود و سپاهیان غزه آن را گرفتند. این قضیّه توجه مقدونیها را جلب کرد و اسکندر از غیبگوی خود آریستاندر خواست، که این قضیه را تعبیر کند. او گفت، که قلعه تسخیر خواهد شد، ولی ممکن است، که اسکندر مجروح گردد. بر اثر این تعبیر اسکندر به لشکر خود فرمان داد عقب نشیند. از این واقعه ساخلو غزه را دل قوی گردید و بر اثر آن سپاه از شهر بیرون آمده به مقدونیها حمله کرد، ولی همینکه مقدونیها برگشتند، ساخلو ایستاد. چون جنگ درگرفته بود، اسکندر جوشن خود را پوشید (چنانکه نوشتهاند، ندرتا آن را میپوشید) و بصفوف اوّل شتافته مشغول جنگ شد. در این موقع عربی، که یکی از سپاهیان غزه بود، شمشیر خود را در پشت سپر پنهان کرد و چنین وانمود، که از قلعه فرار کرده و میخواهد به اسکندر