پناهنده شود و، همینکه به اسکندر نزدیک شد، به زانو در آمد. اسکندر به او گفت، بلند شو و در صف سپاهیان من درآی، ولی او در این حال با تردستی شمشیر را (۸۲)- نمونۀ ارّابۀ زرّین (از کتاب راجرس، یک تاریخ ایران قدیم)
بدست راست گرفته خواست ضربتی بسر اسکندر وارد آرد. اسکندر سر خود را عقب برده ضربت را رد کرد و با شمشیر دست عرب را انداخت. پس از این قضیه اسکندر پنداشت، که تعبیر غیبگو واقع شده و دیگر خطری برای او نیست.
بنابراین با حرارت مشغول جنگ گردید، ولی در میان گیرودار تیری از طرف ساخلو شهر به جوشن اسکندر آمد، که آن را درید و به شانۀ او فرونشست. فیلیپ طبیب اسکندر فوراً حاضر شده تیر را از گوشت بیرون کشید و خون فوران کرد، زیرا تیر بعمق نشسته بود. این قضیه باعث وحشت و حیرت مقدونیها گردید، زیرا تا آن زمان هیچ ندیده بودند، که تیری جوشن محکمی را مانند جوشن اسکندر بدرد و اینقدر در گوشت فرورود. بحکم اسکندر جراحتش را بستند، ولی دیری نگذشت، که خون باز فوران کرد و درد شدّت یافت، بعد بزودی آماسی در زخم پدید آمد، خون اسکندر سرد شد و بر اثر این حال اسکندر از پای درآمد و نزدیکانش او را در آغوش کشیده به اردو بردند. بهتیس دژبان غزه، چون احوال اسکندر را چنین دید. پنداشت، که او کشته شده و بشهر درآمده مژدۀ فتح